از من عبور کن جانم
ولی قول بده آخرش ...جایی عاشق شوی
قول بده بی احساس نمانی ..
قول بده لااقل جانت برای یک نفر در این دنیای دراندشت در برود ..
از من عبور کن ..
ولی بگذار عشق در درونت ریشه کند
بخاطر خودت میگویم دلبر از دست رفته ام
بخدا عشق حتی از نوع بی رحم یک طرفه اش هم زیباست
جان آدم را عوض میکند
وقتی در شلوغی دنیا نفس کم میاورید
عشق میشود آخرین رشته طناب ماندنت .. بخاطرش میشود در سخت ترین شرایط
حتی چشمهایت را ببندی و پشت پلکهایت جز لطافت و زیبایی نبینی ... لبخند بزنی ... و آرام باشی ...
عشق امید واهی وصالش هم زیباست ..
ببین اینها را منی میگویم که جز عذاب عشق ندید و نچشید ..
با این اوصاف حال عشق های دو طرفه دیدن دارد نه ؟ نترس جانم .. دلم
شاید تو عشق جانانه ای تجربه کنی ...
همیشه دعایت میکنم ..
همیشه عزیزترینم باقی میمانی ...
برو .. اما قول بده جایی ازدنیا توقف کنی ..
دلت بلرزد و
عاشق
شوی ...
نرگس صرافیان
اگر تو ثروتمند باشی، سرما یک نوع تفریح می شود
تا پالتو پوست بخری، خودت را گرم کنی و به اسکی بروی...
اگر فقیر باشی بر عکس، سرما بدبختی می شود
و آن وقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف متنفر باشی؛
کودکِ من! تساوی تنها در آن جایی که تو هَستی وجود دارد،
مثلِ آزادی... ما تنها تویِ رحم برابر هستیم ...
" نامه به کودکی که هرگز زاده نشد _ اوریانا فالاچی "
.................................................
هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم
یادم می افتد ”دلـتـنـگی”
هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک “اشتباه” نیست !
انا گاوالدا
باور کن آنقدر ها هم سخت نیست
فهمیدن اینکه
بعضی ها می آیند که
نماننــد نباشند نبیـننـد
و تــو
اگر تمامی ِدنیا را هم حتی به پایشان بریزی
آنها تمامی ِبهانه های دنیا را جمع می کنند
تا از بین آنها بهانه ای پیدا کنند
که بــــروند دور شـــوند
که نـــمانند اصلا
پس به دلت بسپار
وقتی از خستگی هایِ روزگار
پناه بردی به هر کسی
لااقل خوب فکر کن ببین
از سر علاقه آمده ، یا از سر ِ ...
تا دنیایت پر نشود
از دوست داشتن هایِ پر بغض
که دمار از روزگارت درآورد !
دانتیسم
...............................................
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
... و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی ست
چقدر ...
سید علی صالحی
سکوت کن !..
هنگام?که نم?دان? چه بگو?? ،
چه پاسخ ده? و ?ا چطور بگو?? ،
فقط سکوت کن!
گاه? نگفتن
ش?ر?ن تر از گفتنِ سخنانِ آشفته است
که در لحظه تو را سبک م?کند ...
در آن لحظه سکوت کن .
?ک وقتها?? سع? کن چشمانت را ببند? بر حرفها? ن?ش دار ،
و سکوت کن? ،
و به زبانت اجازه ده? سکوت را تمر?ن کند ...
آن روزها که نفهم?د? چه شد
و از کجا بر سرت آوارِ مص?بت آمد ،
کس? را مقصر نکن ،
سکوت کن تا دل?لِ اصل? را، در آرامش ب?اب? !
دق?قه ها?? که حسِ انفجار در سلولها?ت تو را از درون م?خورد ،
سکوت را تجربه کن ،
که ذهنت با آرامش با قلبت مشورت کند
و تصم?م? درست بگ?رد .
?ک وقت ها?? " سکوت " پاسخِ همه ? دردهاست ...
آبان را دوست دارم
بوی مهر میدهد
شبیه دخترک شاعریست
با موهای بلند و موجدار ...
دختری که دیوانه وار عاشق کسی شده
و با شعرهای نارنجی اش برای یک شهر دلبری میکند ...
دختری با چشم های عسلی و موهای خرمایی ...
حیف از اینهمه زیبایی
که بادهای پاییزی به تاراج میبرند ...
هر بار که پشت پنجره ها صدای آوازش به گوش میرسد ...
تمام جان آدم میسوزد ..
مگر میشود برای معصومیتش اشگ نریخت
برای دخترکی که از بی مهری مردم شهر
هر سال همین موقع
دانه دانه موهایش را کوتاه میکند ..
و زیر پای عابران نامهربان شهر میریزد ...
کسی توجهی نمیکند ...
دخترک دلش میگیرد
روی بلندترین ابرهای مینشیند
دردهای هزار ساله اش را بر سر همین عابران زار زار گریه میکند ..
دستی برای پاک کردن اشگهایش نیست ...
تمام دارایی این مردم
چتریست که روی سرشان میگیرند
تا مبادا خیس شوند و خواب شیرین بی تفاوتیشان از سرشان بپرد ..
دلم برایش میسوزد ...
جقدر دوستش دارم و چقدر ناتوانم
وقتی برای چشم های خیس و باران خورده اش
کاری از دستم بر نمیاید ...
نرگس صرافیان