رفتن که بهانه نمیخواهد ،
یک چمدان میخواهد از دلخوریهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشیهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نمیخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هیچ بى چمدان هم میروى !
"ماندن" !
ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
دوستت دارمهایى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ...
وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم میمانى ...
میمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !
آرى ،
آمدن دلیل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هیچکدام ......
فروغ فرخزاد
سکوت همیشه به معنای رضایت نیست...
گاهی یعنی خسته ام از اینکه مدام به کسانی که
هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمیدهند توضیح دهم !
به کی سلام کنم؟ سیمین دانشور
هوس خودمان را بی گناهی و هوس دیگری را شقاوت می دانیم
و این تضاد میان آنچه به خودمان و آنچه به دلدار مربوط می شود ؛
فقط درباره هوس نیست ، درباره دروغ هم هست !
دروغ ضروری ترین و رایج ترین وسیله محافظت است ...
اما همین دروغ آن چیزی است که توقع داریم هرگز به زندگی دلدار راه نیابد
چیزی که تجسس می کنیم ، بو می کشیم و همه جا مایه نفرت ماست ...
در جستجوی زمان از دست رفته / مارسل پروست
نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
"مثل هیچ کس نیست"
نگران نباشید یا با او
باز میگردم
یا او
بازم میگرداند
تا مثل شما زندگی کنم.
_محمد علی بهمنی_
پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
بر آنم که عشق بورزم
برآنم که باشم ...
احمد شاملو