سوال : اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که بیست کیلو چاق شده اید نگران نمی شوید؟
البته که می شوید! سراسیمه به بیمارستان تلفن می زنید: الوو، اورژانس، کمک، کمک، من چاق شده ام!
اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه، یک کیلو ماه آینده و...
آیا باز هم همین عکس العمل را نشان میدهید؟ نه! با بیخیالی از کنارش میگذرید.
برای کسانیکه ورشکسته می شوند، اضافه وزن می آورند می آورندیا طلاق می گیرند یا آخر ترم مشروط می شوند این حوادث دفعتا اتفاق نمی افتد.
یک ذره امروز یک ذره فردا و سرانجام یک روز هم انفجار و سپس می پرسیم: چرا این اتفاق افتاد؟
زندگی ماهیت انبار شوندی دارد.هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می شود، مثل قطره های آب که صخره های سنگی را می فرساید.
اصل قورباغه ای به ما هشدار می دهد که مراقب شرایطی که به آن عادت می کنید باشید!
ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم: به کجا دارم می روم؟ آیا من سالم تر، مناسب تر، شادتر، ثروتمندتر مهربان تر و با ایمان تر از سال گذشته ام هستم؟
و اگر پاسخ منفی است بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم.
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می کنیم ...
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش می کنیم ...
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم ...
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم ...
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش می دیم ...
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دیم ...
و گاهی ... گاهی ... گاهی ...
تمام عمر اشتباه می کنیم و نمی دونیم یا نمی خوایم بدونیم ...
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی ...
گاهی های زندگیمون باشیم ...
درس تمام سالهای زندگی من ...
مخصوصا پنج سال اخیر زندگی سراسر مشقت و سختی ام به من آموخته که .. در سختترین لحظات در رنج آورترین ثانیه های زندگیم تنها کسی که میتواند به من کمک کند خود من است .. تنها کسی که میتواند لحظه ای آرامم کند فقط خودم هستم و خودم ... تنها خداست که میتواند آرامم کند و تنها خدا میتواند با دستهای نورانیش مرا از منجلاب تردید و بغض و اندوه برهاند ..
آموخته ام که اگر مشکل سختی برایم پیش آمد فقط امتحانی است برای ارتقاء به مرحله بالاتر .. آزمونی برای امتحان صبر وتحمل و کارایی من .. آموخته ام که تنها خدا سبب ساز است ... آموخته ام که تا زمانی که افکار م نیکوست و ذهنم نیکو و روحم آرام حتی در تلاطم بدترین طوفانها سربلندم ..
در تمام این سالهای اندوه و گریه و دردو زخم و بی همزبانی و تنهایی اینرا آموخته ام که اگر خوب باشم حتما خوبیها به سراغم میایند .. آموخته ام که حتی ادای کلمات سرد و زشت و کلماتی که بار منفی دارند حتی در ذهنم بدی و زشتی را چون آیینه به سویم روانه میکنند ..
آموخته ام که در همه حال ...فقط سپاسگزار باشم و فروتن .. و دعا گوی همه کائنات .. و نه فقط خودم ..
اگر گرفتارم به همه گرفتارتان .. اگر بیمارم به همه بیماران .. اگر غمگین و افسرده ام به همه افسردگان این جهان بیندیشم .. بی شک در این کره خاکی انسانهای بسیار بسیار زیادی هستند که شرایطی به مراتب بدتر و بغرنج تر از من دارند ...
آموخته ام که تنها مسبب همه بدبیاریها و گرفتاریها و سختی هایم فقط خودم هستم و بس ..
آموخته ام که مقصر قلمداد کردن دیگران در بدبیاریهای زندگیم تنها یک سوء تفاهم بزرگ است ..
آموخته ام که عشق و محبت تنها چیزی است که با انتشارش کمتر نمیشود ..
آموخته ام وقتی برای کسی که اتتظاری از تو ندارد نیکی و خوبی کنی فقط برای رضای خدا .. .برنده ای
شاید همان روز همان ماه همان سال نتیجه اش را نبینی .. ولی به حتم به حتم و به حتم روزی جایی مکانی نه چندان دور باز تاب همان نیکی و خوبی را به عینه دریافت خواهی کرد ...
آموخته ام که دنیا ... کوچکتر و حقیرتر از آنست که کینه کسی را در دل بپرورانم هر روز به آن آب دهم در وجودم ریشه کند و همه وجودم را تسخیر کند ..و روحم را به صلیب بکشد ..
آموخته ام که هر چقدر بیشتر ببخشی بیشتر بزرگ میشوی .. هر چقدر بیشتر ببخشی بیشتر آرامی ..
آموخته ام که اگر با اندیشه کوچک و دیدگاه محدود خودم معتقدم که کسی اجحافی و ظلمی درحقم کرده بهترین تلاقی بخشش است و بس ... چرا که گذشت زمان گاهی ثابت میکند که این تفکر اشتباه محض بوده ...
آموخته ام که در یک دلخوری کوچک یا بزرگ با سکوت طولانی ... قهر .. دوری ... فاصله .. به تصور اینکه طرف مقابل میداند که چه با تو کرده و حق به جانب بودن همیشگی ... درواقع بزرگ کردن و غول کردن همان دلخوری در وجود خودت هست و فقط ترا از پا میندازد .. بهتر است که دلخوری و سوء تفاهم را هر چه که هست با طرف مقابل مطرح کنید .. حرفهایتان را بزنید حرفهایش را بشنوید سپس فکر کنید زیاد فکر کنید ...
آموخته ام که در مورد یک موضوع سه دیدگاه وجود دارد .. یک دیدگاه شما... یک دیدگاه طرف مقابل شما .. یک دیدگاه اطرافیان ...آموخته ام که همیشه حق با من نیست ... و بهتر است خودم را درجایگاه مقابل نیز ببینم ... اموخته ام اگر خدا نخواهد حتی برگی بر زمین نمیفتد .. پس تقلا و نق زدن و غر زدن و پنجه به زمین و زمان کشیدن مشکلی را حل نمیکند ... پس در پر تنش ترین روزهای زندگیم فقط آرام باشم .. و او را بخوانم ..و بس
خدایا کمکم کن ...تا آموخته هایم را حفظ کنم .. خدایا دستم را رها نکن ..
خدایا انسانم کن ... خدایا پاکم کن ... و سپس خاکم کن ...
اما به قدر فهم تو کوچک می شود به قدر نیاز تو فرود می آید به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشاست و به قدر نخ چیر زنان دوزنده باریک می شود و به قدر دل امیدواران گرم
می شود ...
یتیمان را پدر می شود و مادر بی برادران را برادر می شود بی همسر ماندگان را همسر می شود
عقیمان را فرزند می شود ناامیدان را امید می شود گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود رزمندگان را شمشیر می شود پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود خداوند همه چیز می شود همه کس را به شرط اعتقاد ، به شرط
پاکی دل ، به شرط طهارت روح ، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس بشویید قلب هایتان را از هر احساس
ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک و دست هایتان را از هر آلودگی
در بازار و بپرهیزید از ناجوانمردیها ناراستی ها نا مردمی ها! چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند ...
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت
نمی شود؟ که به شیطان پناه می برید؟ چه در عشق یافت نمی شود که به نفرت پناه می برید؟
چه در سلامت یافت نمی شود که به خلاف پناه می برید؟ و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید؟!