من
پیامبرِ مردمی هستم
که بتپرست خواهند شد
تمامِ تو
یک روز
در ازدحام
بر قلبِ من
نازل شد
پس از آن
به غارِ تنهاییِ خود رفتم
و
با تبرِ بتِ بزرگ
بازگشتم
کسانی که
با رسالتِ من
به تو ایمان میآورند
دشمنم میشوند
از نیلِ سینه ات
عبور میکنم
و
آنسوی اعجاز
با دستِ نجاتیافتگان
پیشِ چشمِ پدرم
به صلیب کشیده خواهم شد
با پیراهنی
که تو
آن را
از روبرو
دریدهای...
((افشین یداللهی))
عده ای
زیر آوار آتش می مانند
عده ای
زیر آوار برف
عده ای
روی بی آبی خانه دارند
عده ای روی آب
اینجا
کشوریست که در آن
می شود به راحتی
هر چهار فصل را تجربه کرد
((افشین یداللهی))
گیاه
از اوّل
گیاه شد
حیوان
از اوّل
حیوان شد
آدم
آخر هم
آدم نشد ...
((افشین یداللهی))
همیشه بهار
یعنی
همیشه سبز
یعنی
چشم تو ...
افشین یداللهی
........................................................
آمد و گفت: روح بادم و رفت
عطر او ماند روی یادم و رفت
خود نفهمید در چه حالی بود
گریه می کرد و گفت شادم و رفت
تکه های دلی که عاریه بود
شعر کردم، به عشق دادم و رفت
قبله ام را که چشم او کردم
چشمکی زد به اعتقادم و رفت
باز حوا گذاشت سیبش را
روی بار گناه آدم و رفت
کم نیاورده بودم اما گفت :
از سر تو کمی زیادم و رفت
افشین یداللهی
فرصت کم بود و
سردرگمیهای تو زیاد
در این مدتِ کم
از دستِ هیچ علمی
برای تو
کاری برنمیآمد
فقط
بوسه میتوانست
در یک لحظه
تکلیفِ تو را معلوم کند
و...!
((افشین یداللهی))