سیاه
یعنی
تاریکی گیسوی تو
سیاه
یعنی
روشنی چشم تو
سیاه
یعنی
روزگار تاریک و روشن من
مثل
اشک تو
که گونه ات را
با سرمه ی چشمت
نقاشی می کند
مثل
حس ما به هم
وقت فاصله ی ما از هم
سیاه
یعنی
شعر سپید من
در جواب غزل خداحافظی تو
سیاه
یعنی
رو سفیدی من
بعد از عشق تو
سیاه
یعنی ...
((افشین یداللهی))
رازی که میانِ ماست
شعرهاییست
که هیچگاه به ذهنمان خطور نکرد
اما
سرودیمشان
کودکیست
که نطفهاش بسته نشد
اما
به دنیا آمد
حرفهاییست
که همه از ما میدانند
جز من و تو
رازی که میانِ ماست
قلبیست
که از ابتدای عشق
ایستاده تپید ...
((افشین یداللهی))
قلبم از اعتنای کمت سکته می کند
حتی غزل به یادِ غَمَت سکته می کند
یکباره، بارِ هر دو جهان را به من نده
ابلیس از این همه کَرَمت سکته میکند
افشین یداللهی
...........................................
وقتی گاهی من و دل تنها می شیم حرفای نگفتنی رو می شه دید می شه تو سکوت بین ما دو تا خیلی از ندیدنی ها رو شنید
((افشین یداللهی))
خواستند
از عشق
آغوش و بوسه را حذف کنند
عشق
از آغوش و بوسه
حذف شد ...
((افشین یداللهی))
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست افشین یداللهی به یاد مرحوم دکتر افشین یداللهی عزیز که 25 اسفند ماه از میان ما پر کشید روحش شاد قبلا خیلی از شعرهای نابش را در وبلاگ گذاشته بودم رفتنش خیلی زود و تلخ بود خدایش بیامرزد آمین
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
وقتی میان طایفه ای پست می رود
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود
تیریست بی نشانه که از شصت می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود ...