همیشه باید فاصله ات را با بعضی آدمها حفظ کنی ..
آنها وقتی توی ویترینند جذاب ترند ...
و تو وقتی پشت شیشه باشی در " امان تری "
اگر سعی کنی نزدیکشان شوی خیلی چیزهای میفهمی
در مورد جنسشان ، قدو اندازه شان ، هویتشان
ضربه میخوری ، دلخور میشوی ، ناامید میشوی
یادت باشد ..
بعضی از آدمها فقط به د رد "از دور تماشا شدن " میخورندو بس ...
پریسا زابلی پور
عطر تو را نفس زدم
درون سینه آن قدر ...
که آه هم که میکشم ...
بوی تو پخش میشود ...
تباح فر
..............................................
تردید ندارم که
شب از نیمه گذشته است
یک بوسه حلال است
ته کوچه ی بن بست ...
سوسن درفش
...............................................
جای دام گذاشتن برا ی گرگها
برای گنجشگ ها دانه بریز
با اینکار مهربانتر میشوی ...
جلال آل احمد
..............................................
بی ملاقات کلمه دردناکیه برام ...
... وقتای قدیم که هیچ کس تو خونواده به جز من به ملاقات پدرم نمیرفت .. هیچ کس ..
روز ملاقات وقتی یادم میفتاد الان همه رو صدا میکنن برای ملاقات .. و اون پیر و خسته منتظره که صداش کنن ..
دلم طاقت نمیاورد ..
بچه به بغل ..تو سوز و سرما ...تو هر شرایطی که شده خودمو میرسوندم دم در زندان ...
تنها کسی که پول میبرد براش من بودم با اندک بضاعتی که داشتم ...
یه روز یادمه روز ملاقات بود پول نداشتم ...
چهار تا کاسه چینی قدیمی داشتم که جهیزیه ام بود ..تنها چیزی که مادرم روی جهیزیه ام گذاشت از وسایل خونه ...
تو اسباب کشی های مکرر سالانه دربدری و بیخانمانی دو تاش شکسته بود ..چهار تاش مونده بود ..
خیلی دوسشون داشتم .. کاسه ای سرمه ای طرح قدیم ...
چهار هزار تومن فروختمشون و رفتم ملاقات بابام ...
حالا اون کاسه ها عتیقه شده .. تو هر خونه قدیمی چند تا هست که تو دکور میزارن ..
هروقت جایی از اونا میبنیم .. یاد اون روز ملاقات میفتم .. مثل یک فیلم کوتاه ..
خدایا یادته ...
یک بار هم ...
این دوستت دارم لعنتی را
به کسی نه ، به خود خودت بگو ..
خودت برای خودت ناز کن ..
خندیدی به خودت بگو " ای جان " ..
لذت ببر از تمام روزهای خلوتت
از کنج همیشگی ... تنهاییت
با شانه به مو زدن های ، بی قرار ، بی ملاقات
با پای پنجره آمدن و " چشم به راه کسی نبودن "
آری با همین ها شاد شو ...
رسول ادهمی
................................................
پ . ن : تنهایی گاهی یه نعمته بزرگه باید قدرشو دونست .. خدایا شکرت
دلم برایت تنگ شده ..
اما نمیدانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که میخواهد آواز بخوانده اما نمیتواند
به هوای دیدنت
در قاب پنجره ها قد میکشم
نیستی ...
فرو میریزم
مثل فواره ای بر سر خودم
زیر آوار خودم میمانم در گوشه ی این خانه
ای انار ترک خورده بر فراز درخت
من دستی کوتاهم
من پرنده ای بی بالم
ای آسمان دور دست
اندوه ها در من شعله ور است
و ابرها در من درحال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما ... بارانم ..
آتشم را خاموش نمیکند ...
رسول یونان