سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه بردباری ندارد، دانشی ندارد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :218
بازدید دیروز :156
کل بازدید :825911
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/1
9:53 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت

 

وصیت نامه وحشی بافقی


  
  

به یاد داشته باشد

 همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است

هر بارانی بالاخره بند خواهد آمد

هر ضربه ای  بالاخره باگذر زمان خوب میشود

بعد از هر تاریکی همیشه روشنایی است

هر روز صبح طلوع خورشید میخواهد همین را بگوید اما شما یادتا ن میرود و درعوض فکر میکنید که شب همیشه باقی میماند

اما اینطور نیست . هیچ چیز همیشگی نیست

پس اگر اوضاع زندگی خوب است از آن لذت ببرید چون همیشگی نیست

 اگر اوضاع بد است نگران نباشید چون این شرایط هم همیشه نمیماند

فقط به این دلیل که در این لحظه زندگیتان سخت شده به  این معنی نیست که نمیتوانید بخندید.

. فقط به این دلیل که چیزی اذیتتان میکند به این معنی نیست که نمیتوانید لبخند بزنید ...

هر لحظه برای شما شروعی تازه و پایانی تازه است ...

هر لحظه فرصت جدیدی به شما داده میشود . فقط باید از این فرصت بهترین استفاده را بکنید ...


  
  

شیری گرسنه از میان تپه های کوهستانی بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد

سپس در حالی که شکمی  از عزا در میاورد هراز گاهی یکبار سرش را بالا میگرفت و مستانه نعره میکشید

صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود صدای نعره های مستانه شیر را شنید و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآور

هنگامی که مست پیروزی هستیم بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم

غرور ، منجلاب موفقیت است

و موفقیت برای افراد کم ظرفیت مقدمه گستاخی است ...


  
  

اگر به من بگویند زیباترین واژه ای که یاد گرفتی چیست ؟

میگویم پذیرش است

پذیرش یعنی : پذیرفتن شرایط با تمام سختی هایش

 یعنی : پذیرفتن آدمها با تمام نقص هایش

 یعنی : مشکلات هست و باید به مسیر ادامه داد

یعنی :  پذیرفتن اینکه گاهی من اشتباه میکنم

یعنی : پذیرفتن اینکه من کامل نیستم

یعنی : پذیرفتن اینکه هیچ کس مسئول زندگی من نیست

یعنی : انتظار نداشتن از دیگران

داشتن پذیرش توی زندگی یعنی پایان دادن به تمام دعواها ، اختلاف ها وجدل ها ..

خدایا به من کمک کن بپذیرم آنچه را نمیتوانم تغییر دهم و قدرتی ده تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم ..

آمین


  
  

پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست

خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت پسر پرسید :  بستنی شکلاتی چند است ؟

خدمتکار گفت 20 سنت ، پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستنی معمولی چند است ؟

خدمتکار با توجبه اینکه تمام میزها پر شده بود و عده ای نیز بیرون کافی شاب منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت

پسرک  گفت : پس برای من بستنی معمولی بیاورید

خدمتکار بی حوصله یک بیستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک داد و رفت

پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت وپولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت .

هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت پسر بچه در روی میز درکنار بشقاب خالی 15 سنت انعام گذاشته بود

درصورتیکه که میتوانست بستین شکلاتی بخرد .

شکسپیر زیبا میگوید :

بعضی بزرگ زاده میشوند

برخی بزرگی را بدست میاورند

بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند باخود دارند ...


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >