سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی احمقان، چون سرابْ ناپدید می شود و چون مِه می پراکَنَد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :163
بازدید دیروز :376
کل بازدید :798671
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/20
7:37 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

تا به حال برای دلت مادری کرده ای؟ در آغوشش بگیری و دست نوازشی به سر و رویش بکشی و بگویی:

جانه دلم، غصه نخور، تمام میشود! جانه دلم، بی تاب نشو اینقدر، روزهای بی حوصلگی ات تمام میشود
 

پدری چه؟ پدری کرده ای؟ غیرتی شوی از اینهمه بی تابی اش، صدایت را خش دار کنی و بلندتر، جوری که از ابهت صدایت بترسد! سرش فریاد بزنی: که ای

دل بی مروت، بس است. به خودت رحم نداری، به من پدر رحم کن. رها کن آن بی مذهبی را که تو را به این روز انداخته..!

باید برای دلتان پدری و مادری کنید. هوایش را داشته باشید. این دل را تنها و بی کس نکنید که مبادا میان آن همه بغض، بی دل شوید

 

 


  
  
زن ها تا وقتی کم سن و سالند عشق برایشان همه چیز است... آب و نان، خواب و خوراک...
چشمشان را به روی نقطه ضعف های طرف مقابل می بندند...
همین که عاشقشان باشد کفایت می کند...
دلشان گرم بوسه های یکهویی، بغل کردن های یکهویی، غیرتی شدن های یکهویی، قهر و آشتی کردن ها و همه این دیوانگی های عاشقانه می شود...
اما زن ها هر چه سنشان بالاتر برود الویت رابطه برایشان امنیت می شود نه عشق...
به دنبال یک تکیه گاه می گردند... کسی که شاید آنقدر ها عاشق نباشد ولی خوب بلد است اضطراب یک زن را آرام کند...
زن ها برای اشک هایشان، دلتنگیهای گاه و بیگاهشان یک درک مردانه میخواهند...
دلشان میخواهد چشم هایشان را ببندند و برای لحظاتی همه ترس شان را از آینده بسپارند به یک آغوش مردانه...
زن ها برای دنیای عمیق و بزرگشان یک مرد بزرگ میخواهند...
این اصلا خوب نیست که می گویند مردها تا ابد یک پسر بچه می مانند ...

 

 

 


  
  

یک قصه مبتذل پر طرفداری را از بچگی توی مغز ما فرو کرده اند که باعث مرگ های زیادی شده " مرد که گریه نمیکنه " ! در نتیجه مردی که گریه میکند را احساساتی ضعیف مرغ دل یا چیزهایی مثل این لقب میدهند ..

گاهی غبطه میخورم به حال بعضی زن ها و دخترهایی که هر وقت دلشان میشکند یا بغض شان میترکد لازم نمی بینند لب بگزند تا بروند توی پارک راه بروند و اشک بریزند یا بمانند شب بشود بقیه بخوابند و

سیگاری دود کنند و بعد گریه کنند ..چه شد به این موضوع فکر کردم ؟؟ داشتم گفت و گوی دکتر علیرضا رشیدی نژاد را می شنیدم متخصص قلب و عروقی که طبع لطیفی دارد .

از او پرسیدند که آیا وسط درس و بحث پزشکی از ادبیات هم مثال میزنید ؟ دکتر گفت بعضی وقتا فیلم بیماری که سکته حاد قلبی کرده رو با دانشجوها که بازبینی میکنم این شعر رو براشون میخونم

"یک لخته ی حقیر

نشان از غمی بزرگ

در پیچ و تاب یک شریان

بی تاب و منتظر ایستاده است "

امان از این غم  های مردانه که اتفاقا بیشترش هم به عشق و عاشقی مرتبط نیست ..

یک روز این ا فسانه مبتذل تمام  میشود  و  ماهم وقتی پیمانه مان پرشد گریه میکنیم و سبک میشویم اما تا آن روز مردهای  زیادی  در سینه قبرستان زیر  خروارها خاک دفن میشوند با " لخته حقیری که نشان از

غمی بزرگ داشت و رگی را بست " و باعث مرگی کسی شد و مردم متعحب گفتند : عجب ! فلانی که چیزیش نبود ! همه ظاهر را می بینند و از درون طوفانیت بی خبرند ...

غم هایی که نه زبان گفتن شان بود نه اصلا گفتنش فایده ای داشت ...

سلام بر اشگ ها ی نریخته که به لخته تبدیل شدند و در مسیر رگی خواهند  ایستاد !!!!

 

احسان محمدی


  
  

دستشویی بودم ک یه هو لامپ سوخت !!! و تاریکی مطلق ..

این جور مواقع کارد بهم بزنی خونم نمیاد .. گفتم برم سرخیابون یه لامپ برای دستشویی بخرم ..

رفتم الکتریکی دو نفر درحال خرید بودن ...

ظاهرا یکی برق کار بود و یکی صاحب خونه . اومده بودن که وسایل برقی شونو بخرن .

بحث شون روی آخرین وسیله ی خریدشون بود ..

هواکش !!!

برق کار میگفت فلان مارک و بخرید قوی تره بهتره فقط کمی گرون تره !!

صاحبخونه میگفت نه بابا ! هواکشه دیگه  دیگه ..چه فرقی میکنه همون قبلیه ده سال عمر کرد .. آخرش چی شد صداش در اومد انداختمش دور !

به چند دقیقه قبل خودم فکر کردم که دستشویی بودم و لامپ سوخت !!!

زل زدم به هواکش !دیدم چه بی منت و خاموش فکر هوای منه !!

همش هوای نامطبوع رو میکشید که من اذیت نشم .. با اینکه گند کاری خودم بودم نه اون !!

خیلی جالبه ! حتی وقتی لامپ سوخت و همه جا تاریک بود و هیچ سویی از نور نبود اون باز به فکر هوام بود و داشت تلاش میکرد که هوای منو خوب نگه داره و نزاره اذیت شم !!

و من تا حالا بهش توجه نکرده بودم ...

زندگیمون شده دستشویی  ... فقط نقش هامون فرق میکنه ... بعضیامون فقط گند میزنیم ... بعضیامون فقط تلاش میکنیم هوای دیگرون و خوب نگه داریم ...

چه روزایی و برای چه کسانی هواکش بودیم ! بی هیچ منتی ..

حتا وقتی هیچ سویی از امید نبود تلاشمون و کردیم که هوای دلشون رو حسابی داشته باشیم ...

آخرش اونقدر گند زدن که کم  آوردیم ... تا یه کم صدامون در امد انداختنمون دور !!؟؟؟

با اینکه گند کاری خودشون بود ...

راستش به بعضی هام ما گند زدیم ...

اونا هوامونو داشتن ولی ما توجه نکردیم .. گند زدیم ..گند زدیم ..گند زدیم تا که صداشون در اومد اندختیمشون دور ...

هواکش ها خیلی خوبن ..خیلی مظلومن !  هواشونو  داشته باشیم ..

فروشنده گفت خانم  این لامپ خوبه !!!

گفتم  آقاببخشید یه هواکش بدین صدا دار باشه ...

وقتی بیصداست فراموشش میکنم ...

 

................................................................................

پ . ن : گاهی فک میکنم همه عمر هواکش زندگی این و اون بودم ولی واسه خودم کاری نکردم ... گندای این و اون  درست کردم ...یاد روزایی میافتم که چه بی ادعا و بی منت جور زندگی اطرافیانمو میکشیدم فقط برای اینکه تایید بشم.. فقط برای اینکه دوسم داشته باشن ... فقط برای اینکه پشت سرم بد نگن .. و این سرویس دهیهای منظم و پیاپی شد وظیفه ذاتیم که به چشم هم نیومد ...

وقتی یادم میاد اون روزا از خودم بدم میاد .. واقعا بدم میاد .. و این حس رهایی مطلق .  واین حس بی نیازی مطلق که دیگه نظر هیشکی جز خودم برام مهم نیست و دوست دارم .. من مسئول زندگی هیچ کس نیستم ..هیچ کس ..  کاش یه بیست سال زودتر میفهمیدم .. روزگار معلم بی رحمیه اول امتحان میگیره بعد درس میده ... ولی همینم خوبه که قبل از سوت پایان این و فهمیدم خدایا شکرت ..


  
  

وقتی که دانه را در زمین میکاری

در سکوت کامل

بی هیچ سر و صدایی

در آرامش کامل

شروع به رشد میکند

اما یک درخت

با صدای مهیبی

سقوط میکند

ویرانی با صدا

و خلق کردن بدون صداست

در سکوت رشد کن ...

...............................................

پ . ن : از هر چیزی و هر کسی که از شادی شما میکاهد دوری کنید

زندگی بسیار کوتاهتر از آن است

که با احمقها سرو کله بزنید ...

.


  
  
<      1   2   3      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...