اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پُر دلهره است
گفته بودند که "از دل برود یار چو از دیده برفت"
سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق، پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز.
"حمید مصدق"
حتی یک نفر در این دنیا نه در نفس کشیدن، نفس مرا بند آوردن!! "عباس معروفی"
شبیه تو نیست...
نه در نفس نفس نفس زدن،
و نه از قشنگی...
برهنه و بی حس تملک، راه گم کرده ام به سمت خیال تو...
خسته نمی شوی از صدا زدنم؟
مگر نمی دانی این آغوش نه زمستان می شناسد نه پاییز!
فقط تابستانی سوزان است!
زیر سایه ی نفس های تو. آرام بگیر قلب من. این تپیدن ها دردی از دلتنگی دوا نمی کند.
بعضی آدم ها تابستان را دوست ندارند. تابستان که می شود می روند ییلاق تن های خنک!
تو همیشه تابستانی! صبر کن... شاید روزی مردی از غرب دور، -که یخ زده است از خنکای پاییز- دلش را به گرمای آغوش تو ببندد...!
"روشنک آرامش"
(از مجموعه: نامه هایی که خواننده ندارند)
دارم به دستت میرسم
مثل نامهای که لای کولهای پیر جا مانده بود
یا راهی که سخت بود وُ برگشت خورده بود
دارم به دستهای تو میرسم
مثل بادبانهایی که به نیزههای دُن کیشوتی میرسند،
که پاره شوند، که رها شوند
مثل ماهییِ سیاه صمد
که دل به دل نهنگ میزند
و در آبهای آزاد نفس میکشد
دارم به دستت میرسم!
مثل من که به دستهای تو میرسد
از آن بالا میرود، خدا میچیند
تو را میبوسد
وَ آرام میمیرد..!
"افشین صالحی"
به تو اندیشیدن سکوت من است
عزیزترین، طولانی ترین و طوفانی ترین سکوت
تو درونم هستی، همیشه
همچون قلبی که ندیده ام
همچون قلبی که به درد می آورد
همچون زخمی که زندگی می بخشد.
"روبر دسنوس"
(شاعر فرانسوی)