مرا به گریه نینداز
میشکنم
مثل فنجانی که وقتی شکست
نفهمیدیم
بوتهی نقاشی شدهی گل سرخش کجاست...
................................................
بیا باور کنیم
عشق های گران
در زمان های ارزان
کنار خیابان ها فروخته شدند
و
تمام شد...
برویا شاه حسین زاده
دهان من همیشه
طعم کلمات را به خود می گیرد!
باور کن اگر بگویم شوکران
اگر سه بار
در سه روز متوالی
بگویم شوکران
زهر دهانم، ریه هایم را خون می کند ...
بگیر
لطفا توالی این کلمات غمگین را
از دهان من بگیر
و میان اندوههای من
فاصله ایجاد کن.
من اگر سه بار
در سه روز متوالی
بگویم «فاصله»
واقعا از تو دور خواهم شد
رویا شاه حسین زاده
چه می کنی با دلت ؟
اگر هزار سال پس از مرگ
ناگهان
بتپد؟
-با یک مشت خاک تپنده ی پر خاطره
چه می کنند؟-
*
چه می کنی
اگر درست در موسم لرزیدن دستهایت
دلت لرزید؟
- چه می توان کرد
با تنگ شکستهای که دلش
ماهی بخواهد...
رویا شاه حسین زاده
من تاریخ آن شبی که
از عمق وجودم گریستم را دقیقا
به خاطر سپرده ام
نه برای آن شب...
بلکه برای آن صبح
برای آن صبح برای آن آدم دیگری
که به آن تبدیل شده بودم ...
.......................................................
پ ن : چند وقت پیش به بچه ها میگفتم ... تو روزهای تلخ و وحشتناک زندگیم .. تو روزهای مصلوب شدن روح و جسمم .. هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ کس هیچ کس هیچ کس
نبوده که روبروم بایسته شونه هامو بگیره .. و بگه نگران نباش .. نگران نباش .. درستش میکنم ... همین یک جمله کوتاه ... طوری ادا کردم که بغضم نشکنه که گریه نکنم ...
بزرگه تو چشمای خیسم نگاه کرد و گفت : حتی من !!!! گریم شدیدتر شد .. دلم نیومد بهش بگم تو دلم آهسته گفتم حتی تو عزیزکم !!!!!!