سرگردان بی وطن غمگینی ست
روحی وحشی در بدن غمگینی ست
تنها به سفر ادامه باید بدهد
تنهایی من کرگدن غمگینی ست
از جلیل صفربیگی
به این بی قوارگی
به این پریشانی
هیچ کس تا حالا
سیاره ای ندیده است
که ما...
گورستان ها از باغ ها بزرگ ترند
آه!
این چه دنیایی ست
برای ما تدارک دیده اند؟!
لوله ی تانک
از کره ی زمین بیرون زده است.
از رسول یونان
دوتا قصیده کشیدند روی چشمانت
دو حسن مطلع غمگین برای آهوهات
گلی برای شکفتن، گلی برای سرت
اتاق پر شده از عطر نازک موهات
نگاه می کنم و آب می شوی از شرم
که شرم آدم برفی نشانه ی خوبی ست
و نام کوچک تو، پشت میله ی دندان
برای نشر سکوتم بهانه ی خوبی ست
همینکه زوزه ام از لای میله ها هرشب
همینکه شاتقی قصه هات خواهم بود
و هی دروغ بگویم که زندگی این است
هنوز منتظر بچه هات خواهم بود
نگاه کن!
به غم قرن های قبل از این
که شعر مانده پس از دکمه های پیرهنت
کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی
بگو به سعدی غمگین، به باغبان تنت
بگو که غرق شوم روز بعد دیدارت
به فکر جوی سیاهی که سرنوشتم بود
که بچه باشم و گاهی به درد برگردم
حیاط کوچک غمگین من بهشتم بود
?
بدون شانه چوبی، کنار نیل اما
بدون معجزه موسی شبیه من می شد
خلاف قصه خودم را به آب خواهم زد
شبیه گریه ی مردی که داشت زن می شد
وقتی ما آمدیم
اتّفاق اتفاق افتاده بود!
حال
هرکس
به سلیقه خود چیزی میگوید
و در تاریکی گم میشود.
از حسین پناهی
پ.ن: خیلی به این شعر فکر می کنم...
حواست به مدل سرزمینت باشد
نکند از مداد آبی
بهانه ی آسمان بتراشی
آزادی
تنها پرنده ای ست
که در قفس
نفس نمی کشد
از منیره حسینی