سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر مردمان روزگارى آید که جز سخن چین را ارج ننهند ، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند ، و جز با انصاف را ناتوان ندانند . در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند ، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند ، و عبادت را وسیلت بزرگى فروختن بر مردم انگارند . در چنین هنگام کار حکمرانى با مشورت زنان بود ، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :219
بازدید دیروز :156
کل بازدید :825912
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/1
9:54 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

می دانی قشنگیِ عشق به دست نیافتنی بودنش است.

اینکه در ذهنت معشوقی خاص خلق می کنی

یک آدم منحصر به فرد

کسی که با او اوج لذت و آرامش را تجربه می کنی

هرگز آزارت نمی دهد

همیشه کنارت می ماند.

اما وقتی همین دست نیافتنی را به دست می آوری

تازه داستان شروع می شود.

برخوردِ خصوصیات فردی تو با خصوصیات فردی او؛ 

توقع وسط می آید ، منیّت، حس مالکیت، شک؛

می بینی این آدمِ واقعیِ جلوی رویت، آن معشوقِ تخیلاتت نیست 

دلگیر می شوی، سعی می کنی تغییرش بدهی به آن شکلی که دوست داشتی، درگیر می شوی اما نمیشود، دلسرد می شوی...

مدتی کجدار مریز می گذرانی

می دانی دیگر در این رابطه خوشحال نیستی اما حالا دیگر کندن سخت شده، چون دچار عادت شده ای... که البته خودت به آن می گویی دلبستگی، دوست داشتن...

تنهایی سخت است

پذیرشِ اینکه انتخابت غلط بوده سخت تر...

مستاصل می شوی، درگیرتر می شوی

دیگر نه حس خوبی می گیری، نه حس خوبی می دهی؛

خسته می شوی، طرف مقابلت را هم خسته می کنی...

رفتارهایی می کنی که قبل تر ها از خودت بعید می دانستی...

آخر یک روز با برچسب هایی که از طرف مقابلت خورده ای ترک می شوی...

مینشینی یک گوشه

برمی گردی به روزهای اول

دقیقا روزی که فهمیدی این آدم آدمِ تو نیست؛

می بینی همه کار برای این رابطه کرده ای جز یک کار:

باید به موقع رها می کردی


| پریسا زابلی پور |




  
  

فرصت این روزهای باقیمانده از سال، به احترام زندگی که تقدیم شد تا معجزه وار تجربه شود.

به احترام زخم ها که درس شدند و با هر بار عمیق تر شدن، زنگِ اخطار شدند؛ عمرِ عزیز را پای بیهودگی ها تلف نکنید.

رفتنی های مانده را بفرستید بروند، مانده ها سمِ خطرناکِ دل و روان و تن اند...

رها کنید نشدنی هایِ کش آمده را که هر چقدر دیرتر، کشیده اش دردناک تر...

جا باز کنید برای آمدنی هایِ پشت در مانده نفسی تازه کنید...

به تنهایی لاکردار لبخند بزنید، جوری که نفهمد از او ترسیده اید، آنقدر باشید که او پا پس بکشد...

خدا و شانس و قسمت را رها کنید، خودتان را بچسبید.

هر چه میخواهید از خودتان بخواهید. هر چند که اندک گیرتان بیاید، هر چقدر که خسته باشید.

اگر پی عشقید عشق را بسازید. ساختن کجا و گدایی کردن کجا...!

اگر قرار به زندگی ست برگ های مرده را هَرَس کنید.

اگر قرار به مردن است... چه کسی میداند کی و چطور.

پس تا آن روز اضافه بر آنچه که ذاتِ زندگیست، خون بر دل دلگیرتان نکنید...چه چاره ای غیرِ این!


پریسا زابلی پور |


  
  

میدونی محاله یه روز صبح یکی درِ خونه رو بزنه یه جعبه بگیره جلوی آدم و بگه بفرما حال خوب!

حال خوب ساختنیه.

دست کن ته خورجین دلتنگیا و زخما و بالا پایینای زندگیت، یه کم حال خوب از توش بکش بیرون.

نمیگم آسونه

نمی گم اشتباه نکن، زمین نخور، اشک نریز، کم نیار

نمی گم جلوی یه حسرتایی رو می شه گرفت

نمی گم همیشه‌ی خدا علی بی غم باش، که نمیشه؛

اصلا غم واسه اینه که به آدم عمق بده.

به قول یه بنده خدایی که می گفت درست بعد از اتفاق بود که فهمیدم اون لحظه ها که خنده میسر بود باید از ته دل و با صدای بلند می خندیدم، چه حیف که کم خندیدم!

اونایی که از عمق زخم هاشون شادی بیرون کشیدن قدر لحظه لحظه‌ی زندگی رو بیشتر دونستن.

نه که فکر کنی از بدو تولد آدم های قدرتمندی بودن، نه... اونا این قدرت رو بعد از هر زخمی، ذره ذره در خودشون پرورش دادن.

در لحظه هایی که امکان حال خوب رو داری حضور داشته باش، براش سنگ تموم بذار.

دنیا همیشه بلبشوئه، بهونه واسه دلگیری زیاده و فرصت کم،

تنهایی از رگ گردن به آدم نزدیکتره و انتظار هیچ دردی رو دوا نمی کنه؛

فقط خودتی که می تونی پازل بعضی لحظه هارو جوری بچینی که یه کم عشق کنی.

یادت نره که هر چقدر دنیا سخت بگیره حق توئه که توش عشق کنی،

حق گرفتنیه

حال خوب ساختنیه


| پریسا زابلی پور |



  
  
در به در همیشگی  ....کولی صد ساله منم
خاک تمام جاده هاست ....جامه ی کهنه تنم 

هزار راه رفته ام ....هزار زخم خورده ام
تا تو مرا زنده کنی ...هزار بار مرده ام 

شب از سرم گذشته بود ...در شب من شعله زدی
برای تطهیر تنم  ....صاعقه وار آمده ای

قلندرم قلندرم ...گمشده ی در به درم 
فرو تر از خاک زمین ...از آسمان فراترم

قلندرانه سوختم...لب از گلایه دوختم 
برهنگی خریدمو ....خر قه ی تن فروختم

هوا شدی نفس شدم  ....تیشه زدی ریشه شدم
آب شدی عطش شدم ....سنگ زدی شیشه شدم
قلندرم قلندرم....گم شده ی در به درم
فروتر از خاک زمین  .... از آسمان فراترم

تهی زقهر و کین شدم ....برهنه چون زمین شدم
مرا تو خواستی اینچنین .....ببین که اینچنین شدم
سپرده ام تن به زمین ....خون به رگ زمان شدم
سایه صفت در پی تو ....راهی لامکان شدم

هیچ شدم تا که شوم ....سایه ی تو وقت سفر
مرا به خویشتن بخوان ....به باغ آیینه ببر

قلندرم قلندرم ...
..................................................................
غ . ن : آهنگهایی که تاریخ مصرف ندارن ..هزار سالم گوش بدی انگار اولین باره ... مثل بعضی آدمها که هیچ وقت تو  دلت کهنه نمیشن ...

  
  

دلم برای خودم تنگ شده

میخواهم سرم را بردارم

و برای هفته ای در گنجه ای بگذارم و قفل کنم

و روی شانه هایم

جای سرم چناری بکارم

تا برای  چند روز در سایه اش آرام گیرم

 

ناظم حکمت

 

.......................................................................................


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >