احساس درختی را دارم
که در مسیر کارخانه ی چوب بری قرار گرفته است...
غلامرضا بروسان
.............................................
به خانه ات دعوتم کرده ای که چی؟ حالا که دلتنگی ام آنقدر بزرگ شده است که از در تو نمی رود؟! نه عشق من این رسمش نبود پنجره خانه ات را روی ترانه های ماه و من کوک کنی و سفره بوسه هایت را بر لبان کس دیگری پهن! ببخش که نان و نمکم را نچشیده عاشقانه هایم را از این گوش گرفتی و به آن گوش ندادی...!!
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولی سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟ فاضل نظری
پروانه های خشکت را وقتی نشانم دادی،
از دوست داشتن بیش از اندازه تو ترسیدم...
حسین پناهی
......................................
روزی چند بار دوستت دارم
یک بار وقتی که هوا برم می دارد، قدم میزنیم ...
وقتی که خوابم می آید، تو می آیی!
یک بار وقتی که باران ناز می کند ... دل ناودان میشکند ... می بارد.
وقتی که شب شروع میشود ... تمام میشود ...
یک بار دیگر هم دوستت دارم!
باقی روز را ...
هنوز را ...
افشین صالحی
خارپشت نامی ست که دوستانم بر من گذاشته اند با هزاران چاقو در پشتم. رضا مرتضوی ......................................... مهم نبود کجا می رویم ایستاده بودیم و مهم ایستادن بود؛ یک مشت گوسفند پشت یک کامیون چرک و قدیمی که می رفت به سمت کشتارگاه پ - ن : چه شعر غمگینی .. دلم سخت گرفته ... حال همان گوسفند را دارم ایستاده و غمگین ....