سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شگفتا خلافت از راه همصحبتى به دست آید . [ و شعرى از او در این باره روایت شده است : ] اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتى چه شورایى بود که رأى دهندگان در آنجا نبودند . و اگر از راه خویشاوندى بر مدعیّان حجّت آوردى ، دیگران از تو به پیامبر نزدیکتر و سزاوارتر بودند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :214
بازدید دیروز :250
کل بازدید :832467
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/14
12:39 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

عزیز هم قسم مگر

که مرگ من تو را دگر

ز قلب من جدا کند
فدای چشم مست تو

اگر به راه عشق تو

خدا مرا فدا کند
ای نفسهای تو عاشق

ای تو خوبه موندنی
زنده ام با نفسه تو تو همیشه با منی


مثل شبنم رو پر گل

منو با خودت نگهدار
سینه تو گهواره ای کن

برای این تن تب دار
زیر سقف عاشقیمون

عطر موهاتو رها کن


یاس عاشقی تو بگشا

منو از خودم رها کن
ای نفسهای تو عاشق

ای تو خوب موندنی
زنده ام با نفس تو

تو همیشه با منی

.....................................................................................

غ . ن : متن آهنگ هم قسم معین که هیچوقت هیچوقت کهنه نمیشه و هر وقت هروقت که گوش میدی انگار اولین باره .. چقد دوستش دارم ..

هم بغض داره هم شوق داره هم آه و اشگ و لبخند همه رو باهم داره .. یه نوستالژی بی نظیر...

 


  
  

پیامش روی صفحه ی گوشی بالا اومد جلوی در دانشگاه منتظرتم ...

تموم شدی بیا ..یکم خیره به صفحه ی گوشی موندم

با مکث تایپ کردم : کلاس دارم 

فوری جواب داد : یکشنبه ها تا سه کلاس داری ..

انگشتامو روی گوشی لغزوندم : جبرانی انداخته استاد تجزیه و تحلیل ....

یه دقیقه نگذشت که پیامش رسید :

همکلاسیات دارن میرن همه .. زود بیا منتظرتم ..

از روی نیمکت جلوی دانشکده بلند شدم و بی عجله و قدم زنون رفتم تا در دانشکده فنی ...

اونور خیابون با همون استایل همیشگیش وایساده بود ...

دست به جیب با لبخند یه وری مغرورش ..  مثل همیشه !!!

خیابون و رد کردم و رسیدم بهش فکر کنم قدم به زور تا بازوش میرسه !

دستشو که تکون داد سمتم هر دو تا دستامو فرو  کردم تو جیبامو نگاهمو دوختم به کفشام ...

آروم زمزمه کردم : هوا یهویی خیلی سرد شد ..

جرئت نکردم دیگه نگاهش کنم ...

صدای خنده ی زورکیشو شنیدم " بریم آب هویج بستنی "

آهسته گفتم : هوا سرده ، قهوه ی تلخو ترجیح میدم ..

دیگه نخندید .. سرمای هوا دلیل خوبی نبود برای رد کردن پیشنهاد بستنی از طرف منی  که که به قول خودش بستنی دینم بود ...!!!

دستاشو برد تو جیبش ..

قبلنا بهش گفته بودم این ژاکتتو خیلی دوست دارم چون جیباش انقدر بزرگه که اندازه دستای جفتمون جا دارن ..

اما این بار دیگه حسرت نخوردم به گرمای دستایی که ...!!

دستشو حایل کمرم کرد و راه افتادیم .. زیادی جنتلمن بود مرد من ... گویا برای همه ..هم

تو کافی شاپ همیشگی کنار شیشه بخار گرفته ی رو به شلوغی خیابون دم غروب نشست جلوم ...

با انگشت اشاره خط انداختم رو بخار شیشه ... یکم که گذشت به گریه افتاد شیشه را میگم ..

پرسید : مطمئنی بستنی نمیخوری ؟؟

باید از یه جایی شروع میکردم که تمومش کنم ..

بدون اینکه نگاش کنم گفتم : میدونی وقتایی که توی برف وکولاک زمستون میومدیم اینجا و بستنی میخوردیم و میخندیدی بهم ، میگفتی دختر تو دیوونه ای ولی من دیوونه نبودم

دلم گرم بود ...! دستامو که میگرفتی و میزاشتی تو  جیب خودت دستام گرم میشد ..و سلول به سلول جون  میگرفت و راه میگرفت تا دلم ...

بعد گامپ گامپ میزد واسه عشقی که مال من بود..

الان سردمه ... شاید یه فنجون قهوه گرمم کنه ...

نمیدونم چقدر تو سکوت گذشت به حرف اومدم : دیروز  با دوستم رفتم تا ولیعصر ... دستش روی میز  مشت شد ...

چقدر رگای برجسته ش بهش میومد .. ادامه دادم : من به  دلم نبود بریم اون اصرار کرد .. بعد نمیدونم کجا بود که بهم گفت اونجارو ؟

اون  پسره رو ... چقدر شبیه " آقاتونه " بعدم غش غش خندید .. من بازم به دلم نبود نگاش کنم  .. هیچکیو جز تو نگاه نمیکنم آخه ...

بعد گفت این همون دستبندی نیست که تو براش خریدی ... نگاش کردم .. شبیه تو نبود .. همه چیز همون بودا ..همین  قد و بالا .. غرور .. پالتوی مشکی .. دستنبد چرم مشکی که خودم خریدم ..

همین دستای مردونه با رگای برجسته که قفل شده بود توووو دستای یکی غیر از من ...خودت بودیا .. اما تو نبودی !!!

خواست حرفی بزنه که انگشتمو گرفتم جلو بینیم :  هیس ...!!

یادته میگفتم هیشکی مثل تو نیست ؟؟؟!  از دیروز هر مردی که دیدم ودست دختریو گرفته بود شبیه تو بود ...

نمیخوام بعد از این با دیدن دستای تو هم قفل شده ی دو نفر دلم بلرزه که شاید تو ...

صداشو به زور شنیدم :   تو عشقی .. اون فقط ... یعنی من ... !!!

کیفمو چنگ زدم و بلند شدم  بازم نگاش نکردم ...

اگه عشق بودم چشات جز من کس دیگه ای رو نمیدید .. اگه عشق بود گرمی دستاتو حروم هر رهگذری نمیکردی ..

اگه عاشق بودی ... اگه بودی ...

یه قطره اشگی رو که میومد راه بگیره  رو گونه م پاکش کردم :

"  کاش  حداقل ، لااقل نمیبردیش پاتوق همیشگیمون ..."

 

طاهره اباذری هریس


  
  

جمعه را از بیخ و بن تعطیل باشید

فکر تعطیل..

دلتنگی تعطیل..

مرور خاطرات تلخ و شیرین تعطیل

بروید لب آب ، دشتی ، دمنی

کوهی چیزی بنشینید..

و به اندازه ی یک هفته با خود خلوت کنید

نه گریه کنید..

نه جای کسی را خاکی کنید

یک نفس  عمیق بکشید..

و لبخند بزنید..

آنوقت  میفهمید..

آدم تا میتواند خودش را کامل داشته باشد

حیف است نیمش را پیش کسی جا بگذارد که معلوم نیست الان کجاست !

امروز را برای خودتان باشید

از ضمیر درونتان بپرسید

چه چیزی باعث خوشحالیش میشود

برای چند ثانیه چشمان خود را ببندید

از خدا و فرشتگان درخواست کنید

مراقبه انجام بدین.. اصلن فک کنید امروز آخرین روز زندگیتان است .. چه میکنید

با تمام وجود به هر آن چیزی که دلخواهتان هست فکر کنید

تجسم کنید  ، یک فیلم کوتاه   از آنچه میخواهید بسازید ...

قول میدهم خیلی زود دریافتش خواهید کرد ... خیلی زود...


  
  

بسیار سالها گذشت تا بفهمم

آن که در  خیابان  میگرید

از آن که در گورستان میگرید

بسیار غمگین تر است...

و آنکه  حتی  در خلوت خانه ی خویش

نمیتواند بگرید

از  همه اندوهناک تر است

.........

حسن آذری

..........................................................................................

غ ن : به نظرم بدترین فاجعه ازدواج اونجاست که وقتی بدترین جنگ و دعوا رو با طرف میکنی و بدترین فحش ها رو به همدیگه میدین و نفرت و با تمام گوشت و پوست واستخوونتون حس میکنین

 شب کلید میندازه میاد تو خونه ت !!!!؟؟؟؟؟؟؟

 


  
  

تو همانی که   دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو  کرد

غزل و عاطفه و  روح  هنرمندش را


از رقیبان کمین کرده عقب میماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را


مادرم بعد تو هی حال مرا میپرسد

مادرم  تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به  تو

به تو اصرار نکرده است فرآیندش را


قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از تو ست اگر پس زده پیوندش را

 

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...!!!؟؟؟

 

کاظم بهمنی


  
  
<      1   2   3   4      >