اگر جنگ نبود
تو را به خانه ام دعوت میکردم
و میگفتم:
به کشورم خوش آمدی
چای بنوش خسته ای
برایت اتاقی از گل میساختم
و شاید تو را در آغوش میفشردم
اگر جنگ نبود
تمام مین های سر راه را گل میکاشتم
تا کشورم زیباتر به چشمانت بیاید
اگر جنگ نبود
مرز را نیمکتی میگذاشتم
کمی کنار هم به گفتگو مینشستیم
و خارج از محدوده دید تک تیر اندازان
گلی بدرقه راهت میکردم
اگر جنگ نبود
تو را به کافه های کشورم میبردم
و شاید دو پیک را به سلامتیت مینوشیدم
و مجبور نبودم ماشه ای را بکشم
که برای دختری در آنور مرز های کشورم
اشک به بار می آورد
حالا که جنگ میدرد تن های بی روحمان را
برای زنی که
عکسش در جیب سمت چپم نبض میزند
گلوله نفرست...
| نزار قبانی |
....................................................
پ .ن : از جنگ ، اسلحه ، مین ، تانک، تفنگ ، مرز ، تیرانداز هر آنچه که مرتب با جنگ است متنفرم و بیزار ..
ما هم که همیشه درمحدود تک تیراندازیم ... تک تیر اندازی که نور قرمز اسلحه اش بر روی پیشانی تو و قلب من نشانه رفته است ...
تک تیراندازی که تو استخدامش کرده ای ..
اینم از اون شعرایی که فک کنم سه باره تو وبم میزارم نه از خوندنش سیر میشم تا از نوشتنش .. یه غم خاصی داره ..خیلی خاص که باید
هزار بار بخونیش ولی هر بار بازم تازه س