خوابی و نمی خوابم
در این شب طولانی
ای روزنه ی امّید
در صفحه ی پایانی
می چرخی و می چرخم
از این شب بی امّید
تا صبح فراموشی
تا تجربه ی خورشید
خاموشی و در صحبت
دوری و به من نزدیک
امنیّت آغوشی
در طول شب تاریک
در جاده ی بی مقصد
رفتیم و گریزی نیست
دنیای مرا گشتند
جز عشق تو چیزی نیست!
گفتند که باید رفت
گفتند که برگردم
در اینهمه شک، تنها
ایمان به تو آوردم
پایان شب من باش
چون جای درنگی نیست
جز عشق برای ما
پایان قشنگی نیست....
| سید مهدی موسوی |