باید به مرگ فکر کنم یا نبودنت
از من گذشتنت...نه!ولی با که بودنت...
یا از دهان یک زن دیگر سرودنت...
دیگر بعید نیست اگر خون به پا کنم....
دستان بغض، دور گلویم چه میکنید؟
وقتی "از آن که رفته" بگویم چه میکنید؟!
"او مال من نبود و من اویم"... چه میکنید-
-حالا اگر دوباره هم او را صدا کنم؟!
از من...که سالهاست میفتم به چاه تو
تا انعکاس چشم کسی در نگاه تو
میسوزد آه من، همه را از گناه تو...
بنشین برای حال دوتامان دعا کنم
| اهورا فروزان |
مرحومه ی مغفوره ی تنهای نا آرام
مرحومه ی مغفوره ی از یادها رفته
مضمون پر تشویش یک "صد سال تنهایی"
محکوم ساعت های پر تکرار در هفته...
این ها منم...یک من که هرشب گریه میکرده ست
یک من که بعداز دیدنت بغضش ترک خورده
یک من که مغرور است و میترسد کسی جایی
شک کرده باشد این زن از یک مرد چک خورده
من عشق نافرجام یک مجنون نما بودم
لیلای بدبختی که هی دایم رکب میخورد
گم گشته در ساعت شنی هایی که طوفانیست...
با کاروانی که ندانسته به شب میخورد
خط میکشم روی خدا، روی خودم با تو
روی تمام اعتقاداتی که میمیرند
با دفتر شعرم وداعی مختصر دارم
سرگیجه ها دست مرا در دست میگیرند
مرحومه ی مغفوره، تو رحمت نخواهی شد
بر سنگ قبرت نام و تاریخی نخواهی داشت
محتاج حمد و سوره اش هرگز نخواهی بود
او داشت از لب های تو لبخند برمیداشت
تو رفته ای و شعر ها قهرند با حالم
خودکار با دستم نمیسازد نمیبینی؟!
هیچ اتفاقی شاعرانه نیست، میفهمی؟!
این زن تورا هر بیت میبازد، نمیبینی؟!
این شعر را تقدیم تصویر خودم کردم
در بیت اول خودکشی کردم، نمیدانی
تو رفته ای و زندگی کردن غم انگیز است
این آخرین شعریست که از من "نمیخوانی"
| اهورا فروزان |
از راه گم شدم که به راهم بیاوری
بنشین قضاوتم کن! از این پس تو داوری!
بگذار تا نقاب تو را دربیاورم
تو، از خودم به گریهی من مبتلا تری
روح توام! کبود و شکسته، غریب و سخت
رنج توام! نزول عذابی سراسری
من انکسار روح توام در مقام شعر...
بی یار، بی قرار، نه عشقی، نه باوری!
در انتظار دیدن دنیا بدون جنگ
در جست و جوی یک سر سوزن برابری
از عدل قصه مانده و از دوستی جنون
در چاه گم شدهست رسوم برادری
اینجا جهان توست به دوزخ خوش آمدی
بگذر از آفریدن این زخم سرسری
حرفی بزن دفاع کن از خلقت خودت
با این سکوت کفر مرا درمیاوری!
کفر مرا ببخش، من آیینهی توام
تکثیر غم به وسعت دنیای دیگری...
بگذار جای ما و تو یک شب عوض شود
شک میکنم اگر که تو ایمان بیاوری!
| اهورا فروزان |
مثل دو کوه، ساکت و سنگین کنار هم،
سر روی شانههای هم و سوگوار هم
ما هر چه میکشیم از این عشق میکشیم
کاری نداشتیم وگرنه به کار هم
قسمت نبود پیچک آغوش هم شویم
دسته گلی شدیم، به روی مزار هم
داراییام تو بودی و من هم نداریات،
یک عمر ساختیم به دار و ندار هم
حالا کنار جاده به این دلخوشیم که
دستی تکان دهیم برای قطار هم
منظومهی من و تو به پایان رسیده است
سیارهمان چه دور شده از مدار هم
یک روز میرسد که شبیه غریبهها
سنگین و سخت میگذریم از کنار هم
| بهروز آورزمان |
اگر یک تکه نخ و سوزن داشتم،
خودم را به تو مى دوختم،
مثل دگمهی پیراهنت
با وقار
سر برسینه ات
اگر یک تکه نخ وسوزن داشتم،
خوشبخت ترین دگمهی دنیا بودم
درست روی قلبت
....
| فرید هاشمی |