وقتی که شانه هایم در زیر بار حادثه
می خواست بشکند یک لحظه
از خیال پریشان من گذشت:
بر شانه های تو...
بر شانه های تو...
می شد اگر سری بگذارم
| فریدون مشیری |
داغی که بوسهی تو به لبهای ما نهاد
یادشبخیر و خاطرهاش جاودانه باد
بر من ببخش، گاه چنان دوست دارمت
کز یاد میبرم که مرا بردهای ز یاد
دردا چنان که عمر و دریغا چنین که مرگ
از من گرفت مهلت و مهلت به من نداد!
ما را فریب دادی و جای گلایه نیست
ما زودباوریم و تو دلال اعتماد
صبرم کفاف این همه غم را نمیدهد
سرمایهام کم است و بدهکاریام زیاد
| فاضل نظری |
گریه
آخرین چیزی ست که باقی می ماند
و بغض،
یکی مانده به آخری ست..
و امید
پیش از بغض می ترکد.
من این مرحله ها را
مثل مسیر خانه تا دانشگاه،
مثل مسیر حول حالنا تا یلدا،
کوچه به کوچه از برم
این کوچه ها هر شب
پر از بادکنک هایی ست
که یکی یکی می ترکند
اول امید
بعد بغض
و گریه آخرین چیزی ست که...
| مهدیه لطیفی |