توی بیهوشی وقتی عمل تموم شد و مریض و باید برگردونن بهش ریورس میزنن
یکم بعدش آروم آروم به هوش میاد ..
بیشتر وقتا زیر لب هی با خودش یه اسمی رو تکرار میکنه ..
میگن تاثیر داروهای بیهوشیه .. میگن هذیون بعد از عمله و هیج اهمیتی نداره..
اما یه بار یکی از استادامون که حسابی پیر این رشته بود میگفت :
اگه به مریضاتون دقت کنین می بینین بیشتر شون توی اوج بی قراری و درد و لرز بعد ازعمل
وقتی که هوش و حواسشون سرجاش نیست و هویت خودشونم هنوز یادشون نمیاد
هی یه اسمی رو تکرار میکنن .. صاحب اون اسم عزیزترین شخص توی زندگی اون بیماره...
اگه ازش بپرسین میفهمین اون موقعی که بیهوشیش عمیق شده بوده هم توی رویا و توهمش صاحب اون اسمو کنار خودش میدیده وحسش میکرده
و گاهی وقتا که سطح هوشیاریشون نسبتا بالا میاد میپرسن فلانی که الان اینجا بود بالا سرم وایستاده بود کجارفت پس ؟؟؟
استادمون راست میگفت خیلیا وقتی به هوش میان معمولا یه اسمی رو میگن انگار بهشون قوت قلب میده ...
انگار به خاطر اون اسمه دوباره بر میگردن به این دنیا و سیاهیاش ...
اسمها قصه عجیبی دارند ...
..................................................................................
چقدر بعضی جمله ها عمیق و تکون دهنده س
کلماتی که میشه ساعتها بهشو ن فکر کرد...
باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای تحویل دهی
خواه با فرزندی خوب ، خواه با باغچه ای سرسبز ،
خواه با اندک شرایط اجتماعی بهتر
و اینکه بدانی..
حتی فقط یک نفر ..
با بودن تو ساده تر و راحتتر نفس میکشد...
"دلگرم وجو د توست..
خیالش روح و روانش در کنارت آرام و پر از احساس خوب است .."
....
یعنی تو موفق شده ای ...
گابریل گارسیا مارکز
بیرون خبری نیست، همه چیز درون ماست..
گاهی قاضی درونت تو رو از پا در میاره، بهش اجازه نده ، تو با ارزشی که به بقیه میدی توان آسیب زدن و بهشون میدی
به هر کس اندازه ظرف وجودش امتیاز بده ، با همه خوب باش و به هم عشق بده ..
ولی به هیچکس اجازه نده حالتو خراب کنه ، حتی خودت...
این جسم این روح امانت خداست دست ما، به ما داده شدن تا در مدرسه آفرینش به کمک جسم و روحمون درسامونو پاس کنیم ...
آدم به خاطر شرایط سخت مدرسه کیفشو پاره نمیکنه..
دفترشو خط خطی نمیکنه..
به جسمت آسیب نزن..
مراقب روح و روان و ذهنت باش..
نزار سطل زباله حال بدیات بشن
بگذار و بگذر..
بپذیر و عبور کن..
با صلابت..
پرقدرت..
شاهانه ...
...............................................................................
پ .ن : از لحاظ روحی دلم ترکیب یه خیال راحت ، یه کلبه چوبی ، هوای سرد و مه آلود با شومینه روشن و پتو و قهوه میخواد با کلی فیلم وسریال که ندیدمشون !!!
بیمارم و نشد که تو درمان من شوی
قسمت نشد که قسمت دستان من شوی
یک استکان ترانه بریزم برای تو
در شعر من بیایی و مهمان من شوی
در چشم هات عشق شناسی بخوانم و
تنها تو شمس مکتب عرفان من شوی
من کافر همیشه ی دنیای بی توام
آخر نشد بیایی و ایمان من شوی
تا در هجوم پر تنش بادهای سرد
تنها پناه قلب پریشان من شوی
دیگر مرا رها کنی از بند فاصله
دستم اسیر دست تو ، زندان من شوی
هر روز مثل ابر بباری به قلب من
تا در کویر عشق ، تو باران من شوی ...
وحید فرزانه
..................................................................................................
پ . ن : بهش گفتم سه تا آرزوی بزرگ خودت و بگو
گفت : " ما با هم .... سفر کنیم .... زیر بارون ..."
گفتم : کدوم بهتره ؟ سفر یا مقصد
گفت : هیچکدوم ، همسفر
همه چیزم
تلفن همراه پیرمردی که توی اتوبوس، کنارم نشسته بود زنگ خورد...
پیرمرد به زحمت تلفن را با دست های لرزان از جیبش درآورد؛ هر چه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را از روی صفحه تلفن همراهش بخواند.... رو به من کرد و گفت : ببخشید، چی نوشته؟
به صفحه تلفنش نگاه کردم و با تعجب گفتم : نوشته
«همه چیزم»!.
پیرمرد: اَلو، سلام عزیزم ....
ناگهان دستش را جلوی دهنی تلفن گرفت و با صدای آرام و لبخندی زیبا و قدیمی به من گفت : همسرم است....
به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عشق، عدالت، صداقت و مهربانی می افتند، شما در نظرشان تداعی شوید.
اندرو متیوس
..........................................................................
پ .ن : بزرگترین لطفی که یه زن و مرد میتونن به بچه هاشون بکنن اینه که عاشق همدیگه باشن چقدر خوشبختن بچه هایی که پدر و مادری دارن که عاشقانه همدیگه رو دوست دارند .. هیچ بچه ای پدر و مادرشو خودش انتخاب نمیکنه ولی والدین ، شما خودتون همدیگه و انتخاب کردین ..
اینکه به خاطر انتخاب شما محیط خونه عاری از عشق و محبت و سرد و نا امن باشه و تاوان انتخاب اشتباه شما بچه های بیگناه و و معصوم ومظلوم پس بدن واقعا ظالمانه س ...