سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این دلها همچون تن‏ها به ستوه آید ، پس براى آسایش آن سخنان گزیده حکمت را بجوئید از هر جا که باید [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :333
بازدید دیروز :494
کل بازدید :797595
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/17
4:42 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

گوشهایم را میگیرم  ،چشم هایم را می بندم  و زبانم را گاز میگیرم

ولی حریف افکارم نمیشوم 

چقدر دردناک است فهمیدن ...

خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین .. تمام پستی بلندی زندگیش را میرقصد ..

کاش زندگی از آخر به اول بود .. پیر بدنیا میامدیم .. 

آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم  ..

سپس کودکی معصوم میشدیم و در نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم ...

...........................................

نیازمندیم 

که یکنفر باشد 

انحصاری 

غیر قابل انتقال به غیر

بیاید 

بماند 

بسازد...

علی قاضی نظام 

..............................................................

تنهایی دوست داشتنی نیست 

اما خواستنی تر از 

تمام دوستت دارمهای مسموم است 

مگر تا کجا میتوانی 

به دلت بگویی 

ببخشید که باورم شد ..

.............................................................


 

 

 


  
  

گوشهایم را میگیرم  ،چشم هایم را می بندم  و زبانم را گاز میگیرم

ولی حریف افکارم نمیشوم 

چقدر دردناک است فهمیدن ...

خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین .. تمام پستی بلندی زندگیش را میرقصد ..

کاش زندگی از آخر به اول بود .. پیر بدنیا میامدیم .. 

آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم  ..

سپس کودکی معصوم میشدیم و در نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم ...

...........................................

 

 

 


  
  

راند بعد راند ماست ...

خسته ام میدونی مثل بوکسوری شدم که توی راند اول اونقدر مشت خورده که خونین ومالین افتاده گوشه رینگ 

اما تا داور میشماره که ناک اوت رو اعلام کنه ،دندوناشو به هم فشار میده دستش رو میگیره به طنابهای رینگ و بلند میشه 

خونین و مالین ... اما بلند میشه میخواد انقدر مشت بخوره که راند اول تموم بشه و بره تا راند دوم ..

وقتی داشت حرف میزند نگاهش میکردم انگار درست وسط رینگ بود ..حلقه کبودی دور چشم هایش و باریکه خونی از لبش تا زیرچانه اش 

لیز خورده بود ... انگار خلاصه همه ما بود که صبح از خواب بیدار میشویم و از بی مبالاتی مهمان های همسایه بغلی که تا نصفه شب هوار کردند  و نگذاشتند بخوابیم و مشت خوردیم اما به راند صبح رسیدیم ..

آسانسور گیر کرده چون همسایه بالایی در را باز گذاشته .. مشت میخوریم ..میخواهیم از پارکینگ بیرو ن بیاییم یک نفر ماشینش را درست روبروی در پارکینک پارک کرده ، مشت میخوریم ، از این راند هم رد میشویم .. رادیو را روشن میکنیم از بیکاری میگوید .. گرانی ، بی آبی خرمشهر ، افزایش قیمت دلار ، تحریم .. مشت میخوریم .. 

اما خونین و مالین لبهایمان را میگزیم ..دندانهایمان را به هم فشار میدهیم و بلند میشویم ..امیدواریم به راند بعد به اینکه تاب بیاوریم و برگردیم به رینگ زندگی .. شاید حریف خسته شد .. شاید داور مهربانی کرد .. شاید مثل ملوان زبل اسفناجی خوردیم و با مشت های آهنی رقیب را در هم شکستیم ..


ما مشت میخوریم اما ناک اوت نمیشویم ..تسلیم نمیشویم .نمی میریم ..مزه خون شور است و وقیح ..ته دل آدمی را خاکی میکند اما نمی میریم ..

دست مان را میگیریم به طناب رینگ و بلند میشویم .. باید تاب بیاوریم تا راند بعد .. راند بعد ..

به جای ناله کردن ، غر زندن ، زار زدن و فرار کردن و التماس به داور و خدا که فقط رقیب را جسورتر میکند باید تاب بیاوریم .. ما پناه خودمان هستیم ..کس خودمان دارو ندار خودمان ..

همه مان نمیتوانیم مهاجرت کنیم ..  باید بایستیم ..میگذرد این مشت های هولناک ..میگذرد ..

 

هر کس که میگوید هیچ امیدی نیست دروغ میگوید  حرفش را گوش نکیند ..اگر واقعا هیچ  امیدی نیست چرا نمیرود توی قبر بخوابد ؟

با همه تلخی این روزها ته دل همه مان هنوز امید سوسو میزند .. مثل شمعی در باد .. مثل مردی که حکم اعدامش به حبس ابد تقلیل یافته و هنوز امیدوار است ..

مزه خون توی دهان من هم وقیح  است ..زانوانم را سست میکند اما دست میگیرم به طناب رینگ به شانه شما و لجوج می ایستم ...

ما برای شکست آفریده نشدیم ... این رخت چرکین و پاره ناامیدی را بکنیم از تن .. 

تنها مردگان شانسی برای تغییر زندگی ندارند ... تو مشتت را بزن روزگار لعنتی .. محکم تر بزن ..لعنتی 


 


  
  

آدمهای مهم بی دلیل مهم نشده اند 

حتماکسانی را دوست داشته اند که باید ..

سفرهایی رفته اند که باید ..

دوستانی داشته اند که باید.. 

آدمهای مهم کسانی را در زندگی حذف کرده اند که باید ..

کسانی را گم کرده اند که باید ..

آدمهای مهم حرفهایی را نشنیده اند که باید ..

آدمهای مهم خیلی چیزها  برایشان مهم نبوده است 

آدمهای مهم ترک های مهمی را انجام داده اند که باید ..

آدمهای مهم غمهای زیادی را چشیده اند و حتما خوشحالی های زیادی 

آدمهای مهم همانقدر که فراموش کرده اند به یاد سپرده اند ..

آدمهای مهم بی دلیل مهم نشده اند ...

صابر ابر

 

 


  
  

تجدید نظر در رابطه ها یمان : 

یا مهم تر از آن نگاه عمیق تر و مهربانه تر به خودمان ..

آدمهای پیچیده ، آدمهای مغرور ، آدمهای خاص جذابند  .. نه ...؟  اما چرا ما باید پذیرای آنها باشیم ؟؟؟؟

احترام ، آرامش و مهربانی حق ماست..

حق هر جنبند ه ای است روی کره خاکی ...

من فکر میکنم این کشش عحیب به سمت آدمهایی که دوستمان ندارند و ماندن در رابطه هایی که طرف مقابل

با پیچیدگی ها و اختلالات شخصیتی اش آزارمان میدهد نه از خاص پسندی ماست و نه از دلبستگی بی حد به آن شخص ..

که از ندیده گرفتن خودمان سرچشمه میگیرد ...

انگار گلی باشیم که کویر را برای زیستن بر میگزیند ...

با این حال که حق انتخاب رشد و نمو در دشتی زیبا را هم دارد ...

لذت یک رابطه سالم را با انتخاب غلط  به  دل پیچه ای احمقانه تبدیل نکنیم ...


پریسا زابلی پور

 

 

 


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...