سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سودمندترینِ گنج ها، دوستی دل هاست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :166
بازدید دیروز :307
کل بازدید :794133
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/7
11:5 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

می‌گویم «قول داده بودی.» سرم را بالا نمی‌آورم تا بتوانم همین یک جمله را بگویم. قاشق و چنگال را از توی لیوان آب جوش برمی‌دارد و با دستمال کاغذی خشک می‌کند. می‌گوید «من باید تا سه خونه باشما. بخور، به منم زهرمار نکن.»

یک تکه کباب جدا می‌کند، دو پر ریحان می‌گذارد کنارش و می پیچد لای نان لواش. «نمی‌خوری منم نخورم؟» با ساقه‌های بلند ریحان ور می‌روم. آدمِ توی مغزم داد می‌کشد نه قول نداده بود. هی می‌گردد توی کله‌ام‌ و عکسِ جاهایی که با هم رفته بودیم را نشانم می‌دهد.

اولین قرارمان، پارک ساعی بود. دو طرف قفس مرغ عشق ها ایستاده بودیم و برای هم شکلک در می‌آوردیم. چند ماه بعدش رفتیم برج میلاد. با انگشت شست و اشاره همه چی را اندازه می‌گرفت. خانه‌ها، ماشین‌ها، آدم‌ها. می‌گفت «از این بالا، همه چی لی‌لی‌پوتیه.» بهش گفتم «تو خودتم لی‌لی‌پوتی هستی و گرنه چطور تو قلب من جا شدی؟»

نوک دماغم را گرفت و تکان داد و خودش را موش کرد. مثل همیشه که می‌خواست سر حرف را عوض کند. پیشی می‌شد و میو می‌کرد. جوجه می‌شد و جیک می‌زد. موش می‌شد و دماغش را ریز ریز تکان می‌داد. 

فقط یک بار نشسته بودیم توی بام کوهسار. گفتم «من دوستت دارم.» چیزی نگفت، اما دست انداخت دور شانه ام و گونه ام را بوسید. شب قبلش سر دوازده پیام داده بود که تولدت مبارک. یک ادکلن خریده بود و چند گلِ رز آبی. خوابانده بودشان توی یک جعبه بلندِ پر از پوشال. پوشال‌هاش را ریختم توی تنگ خالی از آب و ماهی. گذاشتمش کنار میز کار.

با خودم گفتم سال‌ها بعد، به بچه‌هایمان نشان می‌دهم و می‌گویم این اولین چیزی‌ست که مادرتان برایم خریده. آدم توی مغزم داد می‌کشد «مادر بچه هات؟ بیدار شو بابا» پیشخدمت می گوید «چیزی کم و کسر ندارین؟» سرم را تکان می دهم که نه. الکی چنگال را فرو می کنم توی کباب و بیرون می آورم. دارد می گوید «تو باید با کسی باشی که لیاقتتو داشته باشه. من آدم رابطه‌های طولانی نیستم. هیچ قولی هم بهت ندادم.»

 آدم توی مغزم دستش را دراز کرده و دارد قلبم را چنگ می زند. انگشت‌هاش زبر و سفت است. بهش می‌گویم «اینکه کسی همش بهت لبخندای خوشگل بزنه، عین لی لی پوتی ها بره توی قلبت، خودشو موش و گربه و جوجه زرد کنه برات، شب تولدت، تنها کسی باشه که پیام بده که مبارکه و ادکلن گرون بخره با رُز‌های آبی، قول دادن نیست؟» 

آدم توی مغزم چیزی نمی‌گوید. انقدر انگشتش را می‌مالد توی چشمم، تا مثل همیشه سرخ شود و فین فینم راه بیفتد. ..


| مرتضی برزگر |



  
  

هروقت برای آشتی آمدی

گلویت را صاف کن

جمله ات را با یک "دوستت دارم" شروع کن

یا مثلا "چقدر دلم برایت تنگ شده"

زن ها قرار نیست

سرداران جنگ باشند

یک "دروغ کوچک" کافیست.


| زهرا طراوتی |




  
  

یه بار بهم گفت:«نمیخوای این لگن رو عوض کنی یه چیز بهتر بخری؟» و بعد اشاره کرد به موتور خسته و بی قیافه ی من. من بهش گفتم:«دلیل اینکه یه وسیله ی بهتر نمیخرم اولیش پوله» دومیشو  نپرسید، منم نگفتم. ..

ولی دلیل دومش خود تویی. دلیلش دستاته که از ترس اینکه نیفتی، هربار قفل میکنی دور کمرم ،  بعد مجبور میشی سرتو بذاری روی شونه هام که باد به صورتت نخوره. در گوشم هی حرف بزنی و حرف بزنی که حوصله ت سر نره. منکه نمیشنوم چی میگی راستش. من ولی فقط صداتو گوش میدم. قبل از تو از همه ی دست اندازهای شهر بدم میومد. ولی حالا هر دست اندازی یه فرصته برام. فرصت اینکه من محکم موتورو بزنم توی دست انداز و تو محکمتر بغلم کنی. ..

هر دفعه هم که میرسونمت دانشگاه بهم میگی:«من همین مسیر از خونه تا دانشگاه رو با بابام ده دیقه ای میام ولی با تو بیست دیقه طول میکشه» بعدم کوله تو میندازی روی دوشت و با عصبانیت میری.

تو فکر میکنی چون موتورم لگنه بیشتر طول میکشه. ولی من هربار از یه مسیر طولانی تر میبرمت که بیشتر برام حرف بزنی، بیشتر بغلم کنی. تو که نمیفهمی، تو آخه همیشه سرت رو شونه هامه که باد تو صورتت نخوره...


| لئو (محمدرضا جعفری) |




  
  

گاهی ..

که کودک روحم

معصومانه بهانه ات را از دل غمگینم میگیرد

و لجوجانه پای بر زمین میکوبد ..

...او را فریب میدهم..

درگوشش میخوانم..

که تو در تبعیدی

تبعیدی دور ..

ولی به حتم دوباره باز خواهی گشت

شاید دور .. شاید دیر

ولی بالاخره میایی..چه احمقانه- چه ابلهانه

 امیدوارش میکنم

ولی خود نیز میدانم

که هرگز باز نخواهی گشت

آخر...

خجالت میکشم

به او بگویم که

او را در آغوش گرفتی

 و رهایش کردی

خجالت میکشم...


لیلی یاسمنی

..........................................................

 


  
  

برای دوست داشتنت؛

حق انتخابی نداشتم...

دُرست مثل

انتخاب خانواده و ملیتم، 

وگرنه کدام زنِ عاقلی 

عاشق مردی می شود که

دور است،

دیر می آید 

و سخت می گوید " دوستت دارم ! "


| ساینا سلمانی |

............................................................

پ . ن : اگر به عقب برگردم .. هرگز دوستت نخواهم داشت .. هرگز ... تو را به حریم قلب و روح و جسمم راه نخواهم داد ... هرگز ..

 




  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...