سفارش تبلیغ
صبا ویژن
علم را با عمل همراه باید ساخت ، و آن که آموخت به کار بایدش پرداخت ، و علم عمل را خواند اگر پاسخ داد ، و گرنه روى از او بگرداند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :28
بازدید دیروز :494
کل بازدید :797290
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/17
1:3 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

عصر وقتی مرد از سر کار برگشت خونه زن سریع نامه ای را که از قبل آماده کرده بود گذاشت روی میز و رفت زیر تخت قایم شد

تا عکس العمل شوهرش را ببیند . مرد خسته اومد تو هال دید همه جا خلوته زنش را صدا زد اما نبود همه جا را گشت .. یهو چشمش

به نامه افتاد آنرا خواند " من دیگه ازت خسته شدم میخوام ازت جداشم  رفتم خونه مادرم "

مرد لبخندی زد و یه چیزی زیر نامه زنش نوشت و گوشیشو درآورد  و شماره ای گرفت و بلند گفت : سلام عزیزم خوبی من تازه رسیدم خونه

خدا رو شکر زنم نیست رفته خونه  مادرش .. راحت شدم حاضر شو الان میام پیشت . دلم برات تنگ شده خیلی ...بعد گوشی را در جیبش

گذاشت و از خانه خارج شد ..

زن با عصبانیت از زیر تخت اومد بیرون داشت از شدت عصبانیت میترکید سراغ نامه رفت دید شوهرش نوشته :

دیوونه پاهات از زیر تخت معلومه .. من رفتم نون بگیرم ...


  
  

زمانی تلفن کم بود

اما آدمهای زیادی بودند که بهشان زنگ بزنیم و

یکدل سیر حرف بزنیم ...گ

حالا تلفن ها زیاد است

اما آدمهای کمی هستند که دلمان حرفهایشان را میخواهد ....

..................................................

دنیا پر از آدمای خوبه

اگه نتونستی حداقل یک از اونا رو پیدا کنی

حداقل خودت خوب باش ..

چارلی چاپلین

......................................

 


  
  

مردی نابینا زیردرختی نشسته بود پادشاهی نزد او آمد ، ادای احترام کرد و گفت : قربان ازچه راهی میتوان به پایتخت رفت ؟

پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدو ن ادای احترام گفت : آقا ، راهی که به پایتخت میرود کدام است ؟ سپس مردی

عادی نزد نابینا آمد ضربه ای به سر او زد و پرسید احمق راهی که به پایتخت میرود کدامست ؟

هنگامی که همه  آنها مرد نابینا را ترک کردند او شروع به خندیدن کرد مرد دیگری  که کنار نابینا نشسته بود از او پرسید برای چه میخندی ؟

نابینا پاسخ داد : اولین مردی که از من سوال کرد پادشاه بود مرد دوم نخست وزیر و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود ..

مرد پرسید چگونه متوجه شدی ؟ مگر تو نابینا نیستی ؟

نابینا پاسخ داد : از رفتار آنها ..... پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد .. ولی نگهبان به قدری از حقارت خود

رنج میبرد که حتی مرا کتک زد طرز  رفتار هر کس نشانه سخصیت اوست ..

نه سفیدی بیانگر زیبای است و نه سیاهی نشانه زشتی ...

کفن  سفید اما ترساننده است .... وکعبه سیاه اما محبوب و دوست داشتنی است ...

شرافت انسان به اخلاقش  وابسته است ...


  
  

وقتی کسی ظلمی به شما میکنه .. از دیدگاه خود شماست ... اونم حتما دلایلی برای خودش داره ...

اونایی که زخم میزنند حتما زخم خورده اند من به این اعتقاد قلبی دارم .. کسانی که دائما نیش میزنن از هر بدی کوتاهی نمکنن

هر کاری که به عقل ناقصشون میرسه میکنن .. اگه مقابله به مثل کنی .. میشی عین خودش .. یه کپی برابر اصل ، اونم تو عزمش

راسختر میشه .. چون نتیجه میگیره که حق با اون بوده  د ر مورد تو ... و رفتارش بدتر میشه ... ولی

وقتی کسی مادر شوهر .. خواهر شوهر ... جاری .. یه همکار عقده ای ... یک مثلا دوست و همسایه یه حرفی رو بهت میزنه که قصدش به

عمد یا غیر عمد ناراحتی توئه ، وقتی عکس العمل نشون میدی یعنی او ن به خواسته اش رسیده ... یعنی تیرش خطا نرفته و درست خورده

به مرکز هدف که ایجاد حساسیت در توئه ...

وقتی خنثی عمل میکنی .. وقتی بهش اهمیت نمیدی ... پی حرفاشو نمیگیری .. و بی تفاوت رد میشی گر چه فهمیدی ولی اون حس میکنه

که تیرش خطا رفته .. عمل نکرده .. مایوس میشه .. گرچه اینبار میخواد سخت بزنه ... ولی تو سخت تر مقاومت میکنی ...

مطمئن باش بالاخره ناامید میشه .. فقط زمان میبره ..

آدمهای سمی و بد و باید بخشید .. بهترین لطفی که درحق خودمون میکنیم اینه که  طرف مقابل و  ببخشیم نه برای اینکه او ن لایق بخششه

 فقط برای اینکه من خود م لایق آرامشم و اون طرف مقابل لیاقت نشستن تو ذهن و روح منو نداره .. که خودمو درگیرش کنم

کسی رو که بهمون ظلم کرده ببخشیم ولی از زندگیمون دورش کنیم .. و از ذهنمون پرتش کنیم بیرون ...چون وقتی کسی را نمیبخشی

در واقع خودتو آزار میدی .. مثل اینکه خودت سم بخوری ولی انتظار داشته باشی طرف مقابلت بمیره .. این کینه و عدم بخشش از صمیم قلب

باعث میشه که انواع بیماریها بیاد سراغت ... و طرف روح و ذهنتو مسموم میکنه ..

پس بهترین پادزهر ... این جور مواقع من خودم امتحانش کردم و به نتیجه عالی رسیدم فقط یک چیزه ..

روی صحبتم با خانمهای حساسه بخصوص .. وضو بگیرین .. رو به قبله بشینین .. قرآن و  باز کنین چند آیه به نیت آرامش و تمرکز بخونین

و باخدا تو دلتون اگه تنها بودین  حتی با صدا نجوا کنین و با هاش درددل کنین .. حتی اگه خیلی دلتون شکسته گریه کنین ..

انگار رفتین پیش یه مشاور که ساعتی خدا تومن ازتون میگیره ... این مجانیه ... بعد .. بلند شین و ... ببینین معجزه شو ...

یاحق ...


  
  

شادی ، نادر ترین چیزی است

که در افراد باهوش سراغ دارم ...

آلبرت انیشتین

..........................................

غذای روح کتاب است

روح به هنگام خواندن کتابهای خوب به شدت رشد میکند

ولتر

.................................

 


  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...