سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که را نهال خوى و خلق به بار بود ، شاخ و بر او بسیار بود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :93
بازدید دیروز :500
کل بازدید :797855
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/18
4:48 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

پدر بزرگم فنی اش ضعیف بود ...

اما نمی پذیرفت ...

هربار وسیله ای خراب میشد با آچار و پیچ گوشتی به جانش میافتاد دل و روده اش را بیرون میریخت و رهایش میکرد ..

پدر بزرگم مرد خوبی بود اما برای این کار ساخته نشده بود ...

حکایت بعضی آدمهای نابلد است ..

آدمهایی که سطحی به روابط نگاه میکنند ووقتی کم میاورند طرف مقابلشان را بلاتکلیف رها میکنند و میروند دنبال کارشان ...

لطفا اگر اصول رابطه و با هم بودن را بلد نیستید ادایش را در نیاورید...

طرف مقابل چه میداند شما آدم روابط طولانی نیستید ؟؟

او تما وجودش را میان  دایره میریزد ، شما میروید و یک آدم نیمه کاره و بلاتکلیف میماند ، میان دایره ای تاریک که تا مدتها هیچ کس

را  به آن راه نخواهد داشت ...

انصاف داشته باشید ...

آدم ها وسایل نیاز به تعمیر نیستند ...

آدمها با نگاهی دل میدهند و باتلنگری میشکنند ...

نرگس صرافیان


  
  

ده - یازده سالم که بود تو بازی با بچه های فامیل پام گیرد کرد به پای یکیشون و افتادم ساق پای راستم خورد به لبه ی آجر و زخم شد

بدجور زخم شد خیلی طول کشید تا کم کم جای اون زخم یکم بهتر شد و کمتر اذیتم کرد

اون روزا فقط یه دوست صمیمی داشتم دوستی که مثل خانواده ام بود دوستی که بهش اعتماد داشتم تو مدرسه فقط اون میدونست ساق

پای راستم زخم شده اون تنها کسی بود که جای زخمم رو بلد بود ..

چند روز بعد از این اتفاق با دوستم بحثمون شد یادم نمیاد سرچی یادم نمیاد کی مقصر بود فقط یادمه زنگ ورزش بود و داشتیم فوتبال بازی میکردیم وسط فوتبال وقتی داشتم شوت میزدم با کف پا اومد ساق پای راستم رو زد کاری به توپ نداشت اومد که زخمم رو بزنه

زخمم دوباره تازه شد ..دوباره خون اومد .. دوباره درد و درد و درد ..

چند روز بعدش دوباره با هم رفیق شدیم ولی دیگه هیچوقت نذاشتم بفهمه دردم چیه ...

از این اتفاق سالها میگذره ولی هر وقت کسی رو می بینم که درد داره ، زخم داره بهش میگم هیچوقت هیچوقت هیچوقت

نذار کسی بفهمه جای زخمت کجاست ..نذار بفهمه چی نابودت میکنه ..شاید یه روز زخمی شد رو زخمت ..

دردت و زخمت و واسه خودت نگه دار ...

میگم مراقب اونایی که جای زخمت رو بلدن باش ...

اونا میتونن با یک حرف ... بایه کنایه .. با یه خاطره کاری کنن که دوباره زخمت سر باز کنه .

.دوباره تو میمونی و درد و درد ودرد ...

 


  
  

دختر کوجولویی با مدارد شمعی نصف مبل کرم رنگ نشیمن را سیاه کرده بود

وقتی متوجه شدم صداش کردم و با تظاهر به ناراحتی گفتم که :

عزیزم من اینجا چیزهای ناراحت کننده ای می بینم به نظرت باید چکار کنم ؟

خونسرد سری تکان دادو گفت :

خب پاکش کن ..

اگه پاک نمیشه چشاتو ببند

به همین سادگی !

تمام فلسفه ی آرامش در همین جمله ی کوتاه

پاکش کن

اگه پاک نمیشه

چشاتو ببند ..

همین

...................................................

 


  
  

میتوان عاشق بود

مردم شهر ولی میگویند

عشق یعنی رخ زیبای نگار

عشق یعنی خلوتی با یک یار

یا به قول خواجه ..

عشق یعنی لحظه بوس وکنار

چیست اینکه این مردم گویند ؟

من نه یاری ، نه نگاری نه کناری دارم

عشق را اما من ..

با تمام دل خود میفهمم

عشق یعنی

رنگ زیبای انار ...

فروغ فرخ زاد

...........................................


  
  

سبزه ها را گره زدم به غمت

غمه  از صبر بیشتر شده ام

سال تحویل زندگیت به هیچ

سیرده های در بدر شده ام

سفره ای از سکوت میچینم

خسته از انتظار و دوریها

سالهایی که آتشم زده اند

وسط چهار شنبه سوری ها

بچه بودم .. و غیر عیدی و عشق

بچه ها از جهان چه داشته اند

درگوشم فرشته ها گفتند

لای قرآن " تو " را گذاشته اند

خواستی مثل ابرها باشی

خواستی  مثل رود برگردی

سیزده روز تا تو برگشتم

سیزده روز گریه ام کردی

ماه من بود و عشق دیوانه

تا که یکدفعه آفتاب آمد

ماهی قرمزی که قلبم بود

مرد و آرام روی آب آمد

پشت اشگ و چراغ قرمزها

ایستادم دوباره مرد شدم

سبزه ای توی جوی آب افتاد

سبز ماندم اگر چه زرد شدم

"وان یکادی " که خواندم وخواندی

وسط قصه ی درازی ها

سبزه ها راگره زدم اما

با کدام آرزو؟ کدام دلیل ؟

مثل من ذره ذره میمیرند

همه ی سالهای بی تحویل ...

سید مهدی موسوی

 


  
  
<   <<   16   17      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...