سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاقل، با همانند خود الفت می گیرد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :203
بازدید دیروز :185
کل بازدید :801488
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/30
6:43 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

چقدر خوبه که ما آدمها میتونیم تغییر کنیم .اما چقدر بده بعد تحقیر تصمیم بگیری تغییر کنی...

خدایا چنان بصیرتی به ما عطاکن تا ببینیم وتشخیص بدیم راه درست را از نادرست.کاش آنقدر عاقل شویم تا چهره ها را از پشت ماسک انسانیت ببینیم.

تا قدمهایمان را درمسیر کج نذاریم...تا اینکه از جاده اصلی اونقده دور نشیم که مسیرا گم کنیم اگه خواستیم برگردیم.

همین جاده خاکی کنار راه راستم خیلی زحمت داره تا خودمونا جمع وجور کنیم چه رسد به راه های دور ودورتر از سبیل الله

این حقیقت دنیا را خیلی دوست دارم که هروقت واقعا خواستی   برگردی خدا به هرطریقی مسیرا نشونت میده .حتی همین شبکه های اجتماعی پرآسیب...یه کلیپ....یه گروه معتبر...نه هرکانال وگروه به ظاهر دینی

خلاصه اینکه همه ی اینها باعث میشه تو خدا را عاشقانه درک کنی.بدونی حواسش بهت هست.کافیه لب تر کنی و ازش بخواهی تا دربست مال توبودنشا ثابت کنه.

خدایا باتمام وجودم دوستت دارم .حتی اگه دردی هم دادی میدونم حکمتی پس پرده هست که خبر ندارم.میگم باشه این تنبیه اون خطاهاست که مشتاقانه دنبالش میرفتم وفراموشت میکردم.این تاوان نسیان هاست .هرلحظه یادم بیاد تا دچار غرور نشم که چرا من؟

خدایا اونقده فرصت بده تا برگردم .......به آغوش گرم ومعطرت





  
  

اگر کسى تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت؛
 دلگیر مباش که نه تو گناهکارى نه او!
آنگاه که مهر می ‌ورزى مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا مى‌کند ... پس خود را گناهکار مبین.
من عیسى نامى را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکى سپاسش گفت!!!
من خدایى مى شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده ، اما فقط یکى سپاسش مى گوید و هزاران نفر کفر !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عیسى  و خدایش را سپاس گفتند از تو برای مهربانیت قدردانى کنند.
پس از ناسپاسى هایشان مرنج
و در شاد کردن دلهایشان بکوش... که این روح توست که با مهربانى آرام میگیرد
تو با مهر ورزیدنت با اوبال وپرمیگیرى   .  ..
خوبى دلیل جاودانگى تو خواهد شد ...
پس به راهت ادامه بده،
دوست بدار نه براى آنکه دوستت بدارند ...
تو به پاس زیبایى عشق ، عشق بورز و جاودانه باش...



  
  

بعضی از آدمها مثل یک آپارتمان هستند
مبله..شیک..راحت
اما دو روز که توش زندگی میکنی
دلت تا سرحد مرگ میگیره !

بعضی آدمها مثل یه قلعه هستند !!!
خودت را می کشی تا بری داخلش !
بعد می بینی اون تو هیچی نیست
جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته !

اما !!!
بعضی ها مثل باغند !
میری تو، قدم میزنی
نگاه میکنی !!!
عطرش رو بو می کشی
رنگ ها رو تماشا میکنی
میری و میری
آخری در کار نیست
به دیوار که رسیدی بن بست نیست !
میتونی دور باغ بگردی !!!
چه آرامشی داره
همنفس بودن
با کسی که عمق سینه اش
سرشار از عطر گلهای سرخ و بهار نارنج است.

زندگیتون پر از
آدم هایی که مثل باغ هستند . .



  
  

تازه داشتم خودمو پیدا میکردم .. تازه داشتم  دور میشدم از او سکانسهای لعنتی و زشت و سیاه .. آن حرفهای مسخره

آن توهین های آب نکشیده .. آن همه دردسر و .....هزار و یک بلایی که سرم آمد ... ولی آدم نشدم .. باز هم خامت شدم

باز هم دوستت دارمهایت را باور کردم ... باز هم خر شدم و و و ....باز هم با اینکه یکبار امتحانت را پس داده بودی خام حرفهایت شدم

باز هم برگشته ام به همان روزهای سیاه دربدری .. بدتر از آن روزها .. این روزهای بد .. به معنای واقعی کلمه بد ... از خودم از تو از این همه

ساده لوحی .. از اینکه در این سن و سال باز هم فریب میخورم باز هم زمین میخورم باز هم آدم نمیشوم  از خودم بیزارم ...

5 سال لعنتی پر از سختی و غم و درد و اشگ طول کشیده بود تا کمی خودم را پیدا کنم ... تا کورسوی امیدی در دلم روشن شود

ولی توی لعنتی .. توی بی همه چیز دوباره و دوباره سر وکله ات در زندگیم پیدا شد .. آمدی و دوباره از عشق و  و و عشق و عشق گفتی از

دوستت دارمهای بیهوده ات گفتی .. از تویی که به خاطر مصالحت به خاطر زندگی مسخره ات .. به خاطر خیلی چیزهایی که من نمیتوانم

بفهمم شاید ... دوباره مرا له کرده ای و رفته ای ... جالب است هروقت که میخواهی میایی ... هروقت که شرایطش را نداشته باشی

میروی ...

 هروقت دلت خواست زنگ میزنی .. هر وقت شرایطش را نداشتی و دلت نخواست زنگ نمیزنی .. اصلا مهم نیست زنی در این سوی دیوار

درد میکشد ... میشکند ... بی آبرو و روسوا  و بی خانمان  رها میشود ... اصلا برایت مهم نیست ... لعنتی بی همه چیز  وقتی ماهها در

گوش کسی خواندی از عشق و دوست  داشتن حق نداری هر وقت خواستی او را رهاکنی .. وخیلی ساده بگویی به خدا میسپارمت .. چون

با حماقت تو  .. با سهل انگاری احمقانه تو  .. دوباره در این چاه افتاده ام ... چاه سیاهی که رهایی از آنم نیست .. نمیدانم چه بگویم چه

بخوانم تا از این چاه رهایی یابم .. نمیدانم یوسف چه در چاه گفت که خدا نجاتش داد .. نمیدانم ...یونس چه گفت که از دهان کوسه رهید

نمیدانم ابراهیم چه گونه خدا را خواند تا از آتش رهید .. هیچ نمیدانم ...

 ... لعنت به من اگر بار دیگر حرفهایت را باور کنم .. لعنت به من اگر یکبار دیگر به تو اجازه دهم وارد زندگیم شوی .. تا عمر دارم

امیدوارم ..امیدوارم هرگز هرگز هرگز روی آرامش و عشق را نبینی ...  زندگی حقارت بارت ادامه یابد .. برایت عمری طولانی ازخدا خواسته ام

تا بکشی .. بکشی .. آنقدر درد بکشی ولی نمیری .. . روزهای سیاه زیادی هست که باید ببینی .. همان روزهایی که نصیب زندگی من کرده

ای ..  همان خدا ازت نگذره ...

و چاووشی همچنان میخواند حرف دل غمگین مرا ...

برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود

زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم

 از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان ودگران ،  وای به حال دگران ...


  
  
دیگه هوس خوراکی ها و غذاها و میوه هایی که قبلا دوست داشتید رو نمی کنید
دیگه طاقت آشنایی با هیچ آدم جدیدی نه دختر و نه پسر رو حتی در حد یک "سلام" هم ندارید، و حتی عصبی هم میشید اگه هر آدم جدیدی یک میلیمتر نزدیکتون بشه
دیگه حتی 98% اوقات حوصله ی دوستای صمیمی و قدیمی تون رو هم دیگه ندارید
دیگه از خونه بیرون نمی رید
دیگه موسیقی هایی که همیشه دوست داشتید رو گوش نمی دید، اصلا شاید کلا دیگه موسیقی گوش ندید و توی سکوت رندگی کنید
دیگه تا کاملا ضعف نکنید و زمین نخورید یادتون نمیفته که آدمیزاد اصلا غذا هم می خوره!
دیگه واسه دل خودتون آواز نمی خونید
دیگه حوصله ی آرایش کردن حتی واسه مهمونی های مهم رو هم ندارید
یکی دو روز کامل یادتون میره دنبال گوشیتون بگردید و نه میدونید کجاست و نه حتی می دونید که نمی دونید کجاست!!
همش دلتون می خواد بزنید برید سفر اما هیچ کجا نمی رید حتی اگه شرایطش باشه
روزی 20 ساعت خوابید
تلویزیون هفته ها و ماه ها خاموش میمونه
همه چی توی یخچال کپک می زنه
نمی تونید حتی یک خط کتاب بخونید
از تمام گروه ها لفت می دید و براتون مهم نیست که باهاشون شاید رودربایستی دارید و گروه فک و فامیلان باشه یا گروه دوستان دبیرستان یا دبستان یا دانشگاه یا همکاران یا هرچی
همه ی دوستانتون رو ریموو و آنفالو می کنید چون دیگه دیدن زندگی هیچکس مهم نیست
دیگه نمی تونید حتی با گوشیتون بازی کنید
از بس روزها حرف نزدید گاهی شک می کنید که اصلا هنوز صدا دارید و می تونید حرف بزنید یا نه!؟ اما حال تست کردنش رو هم حتی ندارید
دیگه اگه برید خرید و چیزای قشنگ و رنگی رنگی بخرید حتی تا فقط دو دقیقه ی بعدش هم خوشحال نیستید
دیگه قهوه درست نمی کنید با عشق به بوی قهوه
دیگه هرکی از روابطش حرف بزنید کلافه میشید
دیگه وقتی کسی زنگ میزنه حتی نگاه نمی کنید ببینید کیه
دیگه فیلم نمی بینید حتی اگه همه ی دنیا شما رو به عشقتون به فیلم دیدن بشناسند!
از هیچ چیز خوشحال نشدن پیشکش...؛ "از هیچی خوشحال نشدن" ما پیشتر از رسیدن به این مرحله بوده است؛ حالا دیگر از هیچ چیز ناراحت هم نمی شوید!
دیگه حتی توی ذهنتون هم با خودتون یا با کسی حرف نمی زنید
دیگه هیچی با هیچی فرق نمی کنه، یعنی دیگه حتی به "که چی بشه؟" ها هم فکر نمی کنید! کلا فکر نمی کنید...
زیاد سردرد می گیرید
دیگه نمی تونید گریه کنید
دیگه از هیچ خدایی هیچی نمی خواهید
تموم شدن این شکلیه!
شایدم به قول یکی از دوستانم اسمش "تضعیفِ غریزه ی زندگی" باشه! اما این فقط بازی با کلمات قلنبه سلنبه ست!... چیزی که واقعا معنیش میشه همینه: تموم شدن!
تموم شدن یعنی حتی دیگه مطمئن نیستید اگه اونی که دوستش دارید اگه برگرده میتونید از اول زندگی کنید یا نه!؟ نمی دونید... حتی نمی تونید توی ذهنتون تجسمش کنید که ببینید میشه یا نمیشه!
تموم شدن یعنی دیگه دلتون مهمونی نمی خواد
حافظه ی کوتاه مدتتون رو کلا از دست میدید!!
دیگه دلتون نمی خواد کسی دوستتون داشته باشه
دیگه می تونید 6 ساعت توی سکوت، همینطوری ثابت بشینید روی مبل و هیچی نبینید و نشنوید و نخونید و کاری نکنید و حتی فکر هم نکنید و زمان وایستاده باشه...
یعنی دیگه حتی حوصله تون هم سر نمیره!!
دیگه اگه دوستتون بدارند چه دوست و چه دختر و چه پسر و چه حتی خانواده، عصبی میشید!
یعنی ممکنه اگه یهویی همین الان برگرده چیزی مثل قبل بشه؟ نمی دونید... چون نمی تونید بهش فکر کنید... چون نمی تونید گریه کنید... چون نمی تونید منتظرباشید... چون نمی تونید حتی دیگه چیزی رو بخواهید یا آرزو کنید...
 
مهدیه لطیفی ..

  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...