سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندیشه ات تو را به راه راست هدایت می کند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :370
کل بازدید :798136
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/19
12:37 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

ای همدم روزگار چونی بی من
ای مونس غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان زردم بی‌تو
تو با رخ چون بهار چونی بی من

ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
ای همدم روزگار چونی بی من
ای مونس غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان زردم بی‌تو
تو با رخ چون بهار چونی بی من

عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
باز آمد و رخت خوبش بنهاد وبرفت
گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
ای همدم روزگار چونی بی من
ای مونس غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان زردم بی‌تو
تو با رخ چون بهار چونی بی من

ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سر من مایه سودا همه تو
هرچند به روزگار در مینگرم
هر چند به روزگار در مینگرم
امرزو همه تویی امروز همه تویی و فردا همه فردا همه تو
ای همدم روزگار چونی بی من
ای مونس غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان زردم بی‌تو
تو با رخ چون بهار چونی بی من


متن آهنگ بسیار زیبای چونی بی من با شعر مولانا با صدای قشنگ همایون شجریان

 

 

 

 

     
     
     

  
  

چه کنیم که دائِمُ الذکر باشیم؟
اگر گناه نکنیم،ایمان بالا میرود؛ ایمان که بالا رفت، عقربه دل، خود به خود به سمت خدا میرود و ارزش خدا و عظمت خدا در نظر انسان زیاد میشود.
.
انسان عاقل اگر چیز به درد بخور داشته باشد، هیچ وقت به دنبال آشغال نمیرود.
ترک گناه راه رسیدن به این نقطه است.

مرحوم آیت الله خوشوقت


  
  
حکایاتی درباره استاد فاطمی نیا حفظه الله از زبان فرزندشان

هیچ‌گاه ندیدم پدر، بدون پسوند یا پیشوند محبت‌آمیز، مادرمان را صدا کند. مانند عزیزم، جانم و… ایشان وقتی مادر وارد مجلسی می‌شوند، محال است تمام قامت بلند نشوند. وقتی می‌خواهند ایشان را به کسی یا جمعی معرفی کنند، حتماً با اکرام مادر را معرفی می‌کنند. .
***
من بارها دیده‌ام وقتی در روز، مادرم خواب هستند ایشان مطالعه‌شان را در جایی انجام می‌دهند که مراقب باشند اگر کسی وارد می‌شود و نمی‌داند مادر خواب است، به او بفهماند که با صدای بلند صحبت نکند مبادا مادر بیدار شوند.
.
***
پدر هیچ‌وقت در خانه فرمان صادر نمی‌کنند، حتی برای آوردن یک چای. بارها شده که خسته از در بیرون آمده‌ و چای دم کرده‌اند و خودشان برای همه چای می‌ریزند و همه دور هم نوش جان می‌کنیم و چقدر هم دلچسب است. .
***
ایشان از انجام کار خانه ابایی ندارند. بارها آقایان همسایه به ما می‌گویند که از وقتی حاج آقا آمده‌اند در این ساختمان، همسرانمان به ما معترض شده‌اند که چرا شما ظرف نمی‌شویید چون اغلب بعد از ناهار و شام متوجه می‌شوند که حاج آقا در آشپزخانه ایستاده‌اند و ظرف می‌شویند. .
***
روزی با پدر می‌خواستیم برویم به یک مجلس مهم؛ وقتی آمدند بیرون خانه، دیدم بدون عبا هستند. گفتم عبایتان کجاست؟ گفتند مادرتان خوابیده و عبا را رویشان کشیده‌ام. به ایشان گفتم بدون عبا رفتن آبروریزی است؛ ایشان گفتند اگر آبروی من در گروی این عباست و این عبا هم به بهای از خواب پریدن مادرتان است، نه آن عبارا می‌خواهم نه آن آبرو را. .
***
زمانی که ازدواج کردم کادوی ازدواجم تابلویی بود که پدر با دست خود به عربی نوشته بودند با این مضمون که: بپرهیز از ظلم به کسی که یاوری جز خدا ندارد. این جمله‌ای است که اباعبدالله(ع) در لحظه آخر زندگی بر لب آوردند. یکی از علما وقتی این تابلو را دیدند، گفتند این را حاج آقا به خاطر همسرشان نوشته‌اند که همیشه در ذهنشان باشد چون یک زن در منزل شوهر همه داشته‌اش را می‌آورد و باید بدانیم جز خدا پناهی ندارد و نباید به این زن بگوییم بالای چشمت ابروست و اگرنه، مستقیم وارد جنگ با خدا شده‌ایم.


  
  

این روزهای غریب این روزهای عجیب این روزهای خاکستری و سرد

دلم عجیب گریه میخواهد .. یک گریه سیر ... یک گریه در یک حریم امن ..  یک زیارت ناب و خالص و رها و  ...سر بر یک  ضریح

سینه بر یک ضریح .. یک سینه داغ دیده و یک دل تکه پاره بر نیزه .. و فقط یک ضریح ...

اینروزها عجیب دلم هوایی است .. نمیدانم هوای چه ... ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

محل کارم از بد روزگار یا نه از هرچه که نمیدانم در کنار زندان شهرمان است دیوار به دیوار ...نه پشت به پشت .. از حیاط این اداره

دیوارهای بلند چهار متری بتونی سرد حصار اندوهی را کشیده و انسانهایی را در خود جای داده که هرکدام قصه ها و غصه هایی

دارند .. .

گاهی صدای ناله هایی میشنوم در اوج ازدحام ساعات اداری .. پشت این دیوارهای بلند بلند بلند .. بی شک همه آنها بدلیل بی دلیل

یک سهل انگاری ساده .. یک اشتباه ساده تر .. یک غفلت .. پشت این دیوارهای بتونی سرد گیر کرده اند با آن سیم خاردارهای بلند روی د

دیوار که بیشتر اندوه را مهمان دل آدم میکند ... تا آخر وقت اداری با ازدحام کار .. هر لحظه چشمم به ساعت است که کی تمام میشود و

راهی شهر و منزل شوم پیش بچه هایم بروم ... وقت اداری که تمام شده همه با عجله چنان از اداره میگریزند انگار از زندان فرار میکنند

ما که میدانیم هشت ساعت بعد کارمان تمام میشود این چنین بیقراریم و چشم به ساعت که برویم و برویم ...

وقتی به آن سوی دیوار می اندیشم به آدمهایی که مجبورند ماهها وسالهایی پر از اندوهی را در آن چهار دیواری بگذرانند ...  روح های خسته

و غمگین که بی شک همه خانواده دارند ولی  در یک آن یک صدم ثانیه کاری کرده اند  که مجازات آنرا میبینند ...

غروبهای غمگین جمعه که ما در شهر و دیارمان درحالیکه قادریم به هر چا که دلمان خواست برویم به دشت و دمن به شهری دیگر .. این چنین

دلمان میگیرد .. وای به حال زندانی که اسیر این حصار سرد اندوه است ... وای از غروبهای سردو اندوهناک زندان ....

این روزها ... این حال عجیب را در جلوی مغازه پرنده فروشی ها دارم .. دیروز جلوی مغازه پرونده فروشی ایستادم به پرنده های غمگین اسیر

و گرفتار  در نفس که غم از نگاه زیبا ولی غمگینشان فواره میزد مینگریستم و قلبم به درد میامد ...ایکاش آنقدر پول داشتم که میتوانستم همه

پرنده ها با قفس هایشان میخریدم .. آنها را در یک باغ بزرگ رها میکردم ... و بعد قفسهایشان رامیسوزاندم ...

این حال غریب .. این حس عجیب .. این تنهایی ممتد  و کش دار و سرد ... این بدبیاری های پی در پی و .... نمیدانم چه ...

این روزها حالم را نمیفهمم .. فقط اشگ از من گریخته .. اشگ هم تنهایم گذاشته ... یک تکه  گوشت در طرف چپ سینه ام هی خود را به

قفسه سینه ام میکوبد .. گاهی با درد .. و من کاملا حسش میکنم ...

خدایا این روزهای غریب .. تنهایم نگذار ... میترسم ... از تاریکی .. از این همه دیوار بلند .. از این هم قفس ..از  این همه حصار...

 از اینهمه کج فهمی...  میترسم ....

قرار بود به زیارت حسینم بروم .. سر بر ضریحش .. سینه بر ضریح شش گوشه اش بگذارم.. همه چیز مهیا بود .. همه چیز

ولی در آخرین لحظه ... گذرنامه ام ... گذرنامه ام ناباورانه گم شد.. فهمیدم که حسینم  هم مرا پس زد . مرا نخواست .. مرا نخواست ..

خدایا یک زیارت ناب .. یک زیارت ... یک زیارت ... یک زیارت ... ترجیحا یک ضریح شش گوشه ...از ته ته ته ته سلولهای دل شکسته ام

 میخواهم ...میشنوی .. می بینی ...یا سمیع و یا بصیر..


  
  

سلام ماه تما م من - صبح چشمان شب نشانت بخیر

 

روح من سالهاست

منتظر است

منتظر یک اتفاق

اتفاقی که بیافتد:

"افتادن تو در آغوش من"

منی که جسمش را به سختی می‌خواباند

خوابیدنی که در آن روح من سالهاست که بیدار است

بیداری‌ای که دلیلش تو هستی

تویی که نبودنت هزار ساعت تنهایی است

تنهایی گفتن ندارد

همه خوب می‌دانند از چه می‌گویم....

....

ماه ترین همراه روزها به سختی می گذرند......... خیلی و صدالبته شب ها سخت تر


shara


  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...