گلوله ها
در خبرها
شلیک می شوند
در گوشه ای دور
از زمین
من
اینجا
قلبم
تیر می کشد...
زمین لرزه ها
در خبر ها اتفاق می افتند
در گوشه ای دیگر
من اینجا
قلبم می لرزد ..
سر بازی که خونش روی دوربین پاشیده
ممکن بود
پسر من باشد
اگر
با فاصله ی دیگر ی از نصف النهار
مادر شده بودم.
"رویا حسین زاده "
"امروز هم بی صبحت بخیر عزیزم " ات آغاز شد
یک جمله ی ساده که قادر بود
خورشید مرا
از پشت کوهها بیرون بکشد
بالا بیاورد
بنشاند پشت میز صبحانه
من در ادامه ی شب
میز را چیدم
من در ادامه ی شب
صبحانه ی گنجشک ها را دادم
من با چراغهای روشن
به خیابان زدم
و هیچ کس نمی دانست
در درونم زن دیوانه ایست
که روزش
به چند کلمه وابسته است.
((رویا شاه حسین زاده))
من کدامم هستم ؟
پیری ام؟
یا
جوانی ام؟
وقتی مرا میبوسی
به چه می اندیشی؟
به این که پیرزنی را بوسیده ای
که زمانی
زن زیبای جوانی بوده؟
یا زن جوانی را
که پیر شده ؟!
((رویا شاه حسین زاده))
اندوه های یک مرد را گاهی
چند نخ سیگار هم می تواند به هم بدوزد و
از لبهایش بشکافد و
بیرون ببرد از پنجره
اندوه های زنانه اما
خانگی تر ازین حرفها هستند
درست مثل شیشه های مربا
مثل سبزیهای خشک معطر که می کوشند
یک تکه از بهار را
برای زمستان
کنار بگذارند
((رویا شاه حسین زاده))
دل تنگ کسی هستم
که برای بوسیدنم
لب ندارد
برای در آغوش کشیدنم، دست
و نه حتی صدا
که بگوید:
لی ..!
از وقتی مرده ام
عاشق ترت شده ام.
((رویا شاه حسین زاده))