سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راسخان در دانش کسانی اند که دست نیکیو زبان راست و دل صاف و عفّت شکم و فرج دارند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :124
بازدید دیروز :204
کل بازدید :800715
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/27
9:58 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

یادم هست پیش از ازدواجم ، مدتی با همسرم همکار بودم . فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعات من خوشش بیاید . 

ناگفته هم نماند : خودم هم بدم نمی آمد که او این قدر شیفته یک آدم فرا واقعی و به قول خودش " عجیب و غریب " شده !
با هم ازدواج کردیم . سال اول را پشت سر گذاشتیم و مثل همه زن و شوهرهای دیگر . بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم .
در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی مان ، چراغ راه آینده رفتار هایم شده :
"منو باش که خیال می کردم تو چه آدم بزرگ و خاصی هستی ! ... ولی می بینم هیچ چیز نیستی ! ... یک آدم معمولی ... ! "
امروز که دقت می کنم ، می بینم تقریباً همه ما در طول زندگی ، به لحظه ای می رسیم که آدم های خاص و افسانه ای مان ، تبدیل به آدم هایی واقعی و معمولی می شوند ...
و درست در همان لحظه ، آن آدمی که همیشه برایمان بت بوده ، به طرز دهشتناکی خرد و خاکشیر خواهد شد ...
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان می آید، بت درست کنیم و از آنها " ابر انسان " بسازیم و وقتی آن شخصیت ابر انسانی تبدیل به یک آدم معمولی شد ، از او متنفر شویم ...
واقعیت این است که همه ، آدم های معمولی هستند . حتی آنهایی که ابر انسان می پنداریم ...
آنها هم مثل ما ، می خورند و می خوابند و آب دهانشان روی بالش می ریزد ... دچار بیماری می شوند ، دهانشان اول صبح بو می دهد ...
بعد ها که هنرجویان ادبیات و تاتر را آموزش می دادم متوجه شدم هنرجویانم ناخواسته ، دوست داشتند بگویند : مربی ما آدم عجیب و غریبی است ... !
از آنها خواستم تا استاد خطابم نکنند . بعد سعی کردم به آنها نشان دهم که من هم مثل بقیه آدم ها نیازها ی طبیعی دارم ، غمگین می شوم ، گرسنه می شوم ، بیمار می شوم و ...
اما به نظرم ، دو چیز خیلی مهم است :
اول : احترام ، باید آنقدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند بلکه به مراتب از تو با ارزش تر و مهم ترند ...
دوم : راستگویی ، هیچ خصلتی بزرگ تر و انسانی تر از راستگویی نیست . اعتراف به " ندانستن" و" نتوانستن" یکی از سد هایی است که ما باید در طول عمرمان از آن بگذریم ...
... اینها که گفتم فقط مخصوص هنرجو و مربی نیست ... به کار عاشق و معشوق ها هم می آید . به یک دلداده شیفته ، باید گفت :
" کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می بینی ، در خلوتش ، یک شامپانزه تمام عیار می شود! ... تو با یک آدم معمولی طرفی نه یک ابر قهرمان سوپر استار !"
همه ما آدمیم و مثل همه ، آدم های خیلی معمولی ... 

 دالتون ترومبو  

یه متن عالی و پر از  واقعیت که خیلی به دلم نشست ..


  
  

زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟

هنگامه حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟

تشویش هزار " آیا " ، وسواس هزار " اما "

کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته ست

امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی بریم ، ابریم و نمی باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید ؟ گفتیم که ... بیداریم !

من راهِ تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم ...

 حسین منزوی


  
  

رفتنت آنقدرها هم بد نبود

نه اینکه بگویم آسان گذشت ...

نه ...

تنها به یک زلزله نیاز داشتم

به یک آوار به یک ویران شدن از دم

متروکه و مخروبه بودن آزارم میداد

باید ویران میشدم تا از نو بسازم این من را

اینکه همه چیز میانه باشد

لب مرز سقوط یا یک اوج ،

بلاتکلیفی محض است !

اینکه میانه راه بمانی ،

نه دل برگشت باشد

نه توان رفتن ... کم کم پیرت میکند

باید دست یک اتفاق میگرفت مرا از این بلاتکلیفی

از اینکه ندانم دقیقا کجای این حس مبهم توام

کجای روز مرگی هایت

باید میفهمیدم دوست داشتنت تحمل رفتن را دارد ...

یا طاقت ماندن ... ؟

باید برمیگشتم از این راه و از این حس

رفتنت هیچ چیز هم که نداشت

دست کم فهمیدن اینکه کجای آن قلب شلوغ پلوغت هستم را داشت

فهمیدنش ویرانم کرد

اما تمام نه ...

پس ببین ... رفتنت انقدرها هم بد نبود !

 سارا مقدم

.........................................

 


  
  

در زندگی ، همیشه غمگین بودن ،

از شاد بودن آسان تر است

ولی من اصلا از آدم هایی خوشم نمی آید که آسان ترین راه را

انتخاب می کنند !

تو را به خدا شاد باش

و برای آن که شاد شوی

هر کاری از دستت برمی آید

انجام بده ...

 آنا گاوالدا

ایکاش میشد ...

................................

آدم ها آنقدر زود عوض می شوند ،

 آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاه بیندازی

و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها و دشمنی ها فاصله افتاده است ... !

 زویا پیرزاد  

......................................

 


  
  

گفتم به هیچکس

دلِ خود را نمی دهم

اما ... دلم

برای همان هیچکس ...

گرفت ...

فاضل نظری

.....................................

 این روزها ...

این روزها بدجور بی رحمند !

این هیچکس هایی که ...

دردت را نمی فهمند ...

سید مهدی موسوی 

............................ 

رازی نهفته در پسِ حرفی نگفته است

مگذار درددل کنم و ... دردسر شود

 فاضل نظری

..................................

این روزها ،

زندگی هم

میل ندارد روی خوش به من نشان دهد !

و این منم !

غمگین تر ...

تنها تر ...

خسته تر ...

از همیشه !

................................


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...