سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مَثَل دانشمندان بدکردار، مانند تخته سنگی بردهانه نهر است که نه آب می نوشد و نه آب را وا می نهد تا به کشتزاررسد . [عیسی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :226
بازدید دیروز :269
کل بازدید :832229
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/13
10:0 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

درگیر و دار چهل سالگی بعد از یک روز سخت کاری و خلاصی از ترافیک به خانه میایی و درب را باز میکنی

و منتظر نگاه خندانش هستی .. مثل همیشه ... همین هم میشود

همان لبخند مهربان همیشگی که تو را از هر خستگی روزانه رها میکند

به این فکر میکنی که چقدر سختی کشیدی چقدر تنهایی کشیدی تا بتوانی این روزها را در کنارش باشی

درکنارت باشد .. کتت را در میاوری آبی به صورت میزنی ، برایت چای میریزد از همانهایی که دوست داری و عطر هل

دارد .. مینشیند کنارت پیشانی اش را میبوسی ...

حس داشتن آرامش در کنارش همانی که همیشه میخواستی ..

اما ناگهان خانه چقدر آرام به نظر میرسد  امروز از آن دخترک بازیگوش لجباز همیشگی خبری نیست

سراغ دخترت را میگیری به اتاقش میروی و میبینی کنج تخت در خودش مچاله شده

کنارش می نشینی

در آغوشش میگیری به چشمانش نگاه میکنی

قلبت دردر میگیرد از این چشمان غم آلود ..حال دخترکت را میپرسی  .. طفره میرود و تو اصرار میکنی

و میگوید :  پدر من عاشقش بودم اما او عاشقم نبود مهربان بودم برایش اما او سنگدلترین بود برایم

و قطره اشگی که از گونه اش جاری میشود  پشت انگشتانت را به گونه اش میکشی در یک لحظه انگار زمان از حرکت

میایستد ... دلت میلرزد و میروی به بیست سال قبل ... گذشته هایی که فراموش کرده بودی ..

بیست سال قبل .. جایی ... زمانی .. روزی ... مکانی ... دختری گفته بود دوستت دارم و تو گفته بودی دوستت ندارم

دختری مهربان بود برایت و تو نهایت سنگدلی را با او داشتی ...

آری تو او را بیست سال پیش جا گذاشتی ....

اما دنیا عجیب تکرار میشود ... حالا دخترکت را خوب ببین ...

 متینا - سادات - تولایی


  
  

حیف نیست

حیف نیست که صبح بیاید

و آبان روی چشمهای پاییز

دلبری کند

و تو هنوز

روی بی مهری دلت

ایستاده باشی

و به آمدن

فکر نکنی ...

...............................

 

 


  
  

ادب مثل عطر است

ما برای خودمان استفاده میکنیم

اما دیگران هم از آن لذب میبرند .....

...................................................

خاموش بودن نصف حکمت است

تعقیب نکردن دیگران ، نصف آرامش

مداخله نکردن در کار دیگران نصف ادب

من از دنیا آموختم که :

کسی که قوی تر بود کمتر زور میگفت

کسی که راحت تر میگفت اشتباه کردم اعتماد به نفس بالایی داشت

کسی که صدایش  آرام تر بود

حرفهایش نفوذ بیشتری داشت

و کسی که خودش را واقعا دوست داشت

بقیه را واقعی تر دوست داشت ....

بیایید خودمان را دوست بداریم ...


  
  

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد .

کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد

پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند

تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود

مردم با سطل روی سر الاغ بیچاره خاک میریختنند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را میتکاند و زیرپایش

میریخت و روی خاک زیر پایش بالا میامد سعی میکرد روی خاکها بایستد

روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا

اینکه به لبه چاه رسید و درحیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد

نتیجه اخلاقی : مشکلات مانند تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما همواره دو انتخاب داریم

اول اینکه نباید اجازه دهیم مشکلات ما را زنده بگورکنند

دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود ....


  
  

ماندن   "مرد  "میخواهد

پشت کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن مرد میخواهد

"مردانگی " به منطقی بودن نیست

عشق و عاشقی کردن  "مرد " میخواهد

احساس امنیت " مرد  "میخواهد

شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد  "مرد " میخواهد

"مردانگی  "به موهای سفید کنارشقیقه نیست

"مردانگی " اصلا به "  مرد " بودن نیست

ماندن " مرد  "میخواهد

ساختن " مرد " میخواهد

بودن " مرد  " میخواهد

تباه کردن زندگی یک زن  و بعد تنها گذاشتنش به هر دلیلی ، به هر دلیلی  مردانگی نیست

..................................


  
  
   1   2   3   4   5   >>   >