سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن را که نزدیک واگذارد ، یارى دور را به دست آرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :285
بازدید دیروز :299
کل بازدید :839249
تعداد کل یاداشته ها : 6111
03/10/19
6:36 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

ازمیان تمام چیزهایی که دیده‌ام

تنها تویی که می‌خواهم به دیدنش ادامه دهم 

از میان تمام چیزهایی که لمس کرده‌ام 

تنها تویی که می‌خواهم به لمس کردنش ادامه دهم.

خنده‌ی نارنج طعمت را دوست دارم.

چه باید کنم ای عشق؟

هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است 

هیچ نمی‌دانم عشق‌های دیگر چه سان‌اند؟

من با نگاه کردن به تو

با عشق ورزیدن به تو زنده‌ام.

عاشق بودن، ذاتِ من است


| پابلو نرودا / ترجمه: بابک زمانی |




  
  

قرص را در دهان که حل کردم

اندکی با خودم جدل کردم

آب را خوردم و عمل کردم

مرگ را ناگهان بغل کردم

مرگ شرطش گرفتن جان نیست

گفته بودم که مرگ پایان نیست


قرصِ آخر نوک زبانم بود

مرگ در داخل دهانم بود

پنجه اش لای استخوانم بود

آخرین لحظه های جانم بود

زندگی از تنم جدا میشد

روحم از این قفس رها میشد


شهرمان طینت خودش را داشت

خانه امنیت خودش را داشت

زندگی سیرت خودش را داشت

مرگ هم لذّت خودش را داشت

قرص را خوردم و زمین خوردم

گور بابای زندگی ! مُردم


زندگی را لجن نمی خواهم

های مردم کفن نمی خواهم

شستشوی بدن نمی خواهم

روضه خوان خفن نمی خواهم

توی سوراخ موش چالم کن

پسرم با توام حلالم کن


زندگی زنده بودن زوری ست

فرق بین ندیدن و کوری ست

جبرِ جغرافیا و مجبوری ست

مرگ نوعی تحمّل دوری ست

پسرم با شراب پاکم کن

لای دیوان شعر خاکم کن


مرگ با زندگی موازی بود

ارتباطاتمان مجازی بود

زندگی ‌اوج صحنه سازی بود

تازه فهمیده ام که بازی بود

و مرا روی تخت خواباندند

روی نعشم کمی دعا خواندند


بدنم با کفن مُلبّس شد

روح بیچاره ام چه بی کَس شد

جسدم بعد من مقدس شد

علت خودکشی مشخص شد

گفته شد قاتل و روانی بود

این که پرونده داشت !جانی بود


عده ای تاج گل میاوردند

عده ای تا گلو غذا خوردند

عده ای گریه کرده و مردند

سمت قبرم جنازه را بردند

توی تابوت خود سفر کردم

مُرده ها را خودم خبر کردم


روی دستان زنده ها بودم

روی دوش خزنده ها بودم

من شبیه پرنده ها بودم

لابلای درنده ها بودم

اجتماع شکم پرستان بود

مرده شور از تبار مستان بود


شیخ بر پیکرم غزل می خواند

توی گوشم اجل اجل می خواند

از بهشت و می و عسل می خواند

اصطلاحات مبتذل می خواند

شیخ حالی به حالی ام می کرد

شیخ بدجور خالی ام می کرد


خاکْ شد مُرده ای که من بودم

من که عمری اسیر تن بودم

من که در حال تاختن بودم

تا گلو داخل لجن بودم

گُرزْ بر پیکر جسد می خورد

بخت بیچاره ام لگد می خورد


بخت بیچاره ام لگد می خورد

لگد از سرنوشت بد می خورد

زندگی ضربه های حد می خورد

پُتک بر پایه های سد می خورد

به امیدی که سد فرو ریزد

جسم بی جان دوباره برخیزد


جسم بی جان دوباره احیا شد

شاهراه تنفسم وا شد

مرگ رفت و نفس مهیا شد

مُرده ای از درون خود پا شد

بار دیگر به خانه برگشتم

جلد بودم به لانه برگشتم


آمدم سمت زندگی کردن

مثل سابق دوندگی کردن

برده بودم به بندگی کردن

گاو گونه چرندگی کردن

باز هم زندگیِّ تکراری

باز هم این مسیر اجباری


زندگی مبتلا به عادت شد

چرخه ی پوچ بی نهایت شد

خانه ای که همیشه غارت شد

مرگ ابزاری از تجارت شد

اتفافی که اختیاری نیست

آب گندیده ای که جاری نیست


| مسعود محمدپور |موافقین



  
  

جدایی آنقدر سخت نبود

که نتوانیم شعری بگوییم

یا گرسنگی را از یاد ببریم

چقدر وحشتناک است

که جدایی زیاد هم سخت نیست...


| الهام اسلامی |

 

..................................................................................


پ .  ن :  جدایی و غم و  اندوه  و  ناراحتی  و بدبختی و شکست و بی پولی و خیلی  سخته ولی مشکل این آدم دو پا   این لعنتی اینه که به همه چی خیلی خیلی زود عادت میکنه همین ...

  
  

شنبه به یادت شروع شد

یکشنبه ؛ دوستت دارم

دوشنبه ؛ دو بار دوستت دارم

سه شنبه ؛ سه بار، زیر لب

چهارشنبه ؛ چهار، با فریاد

پنج شنبه ؛ پنج هزاره، تا بهشت...

جمعه ؛ تمام عشقهای جهان مال تو

کاش هفته بیشتر بود عزیزم

کاش عددها را تا بی نهایت میشمردم ؛

و میگفتم :

دوستت دارم...

دوستت دارم... 


| چیستا یثربی |




  
  

گوشی را با لبخند گذاشت رویِ گوشش، صداش را صاف کرد و بدون خستگی گفت: سلام خانوم خانوما...بله قربان دارم میام خونه...چشم میخرم...ببخش که امروز دیر شد...قربون مهربونیات...میبینمت خدافظ! 

دستم را گذاشتم پشت کمرم، کف پایم را چسباندم به دیوار مترو مثل آنهایی که ذوق کرده باشند لبخند زدم و توی خیالم خانوم خانومارا زنی ساختم که وقتی گوشی را گذاشته توی آینه به خودش لبخند زده، موهاش را روی شانه هاش ریخته و با رژ گونه ی هلویی مورد علاقه ی همسرش لپ هاش را گٌل انداخته و لبش را آلبالویی کرده، زیر لب آهنگ " من یه پرندم آرزو دارم تو یارم باشی" را خوانده و توی موهیتویِ خنکی که برای مردش درسته کرده چند برگ نعنا ریخته و با دامن چین دارش توی خانه رقصیده...

توی خیالم خانوم خانوما زنی شاد است که مردش دوستش دارد و میداند برای خوشحالی اش باید مهربان باشد!

سرم را می چسبانم به دیوار، صدای زنی از روی صندلی زرد انتظار می آید" بخدا هیچی نمیفهمه، مرتیکه ی الدنگ صبح تا شب خونه خوابیده انگار نه انگار زندگی خرج داره، بخدا دیگه طاقت ندارم ده ساله ازدواج کردیم مثل مردا با خون دل دارم کار میکنم، بخدا دیگه..."

صدایِ حرکت چرخ های قطار روی ریل ها که می آید از جایش بلند میشود، ساک پر از لوازم آرایشش را برمیدارد و رو به زن کناری اش میگوید " من دیگه برم، شاید تو این قطار یه قرون کاسب شدم " قطار که می ایستد پشت سرش وارد میشوم، بی درنگ صدایش را نازک میکند و میگوید " خانوما، خانوم گلایی که خسته و کوفته دارن میرن خونه، لوازم آرایشی دارم، بخرید و خودتونو واسه همسرای عزیزتون خوشگل کنید و دلشونو ببرید، خانوما همه ی لوازم آرایشا زیر قیمت مغازه "

به زن هایی که اطرافم ایستاده اند نگاه میکنم، دلم میخواد همه یشان لااقل برای یک نفر توی دنیا خانوم خانوما باشند، 

بدون حسرت، بدون دلبری های آرایشی، بدون غم...

سرم را برمیگردانم و صدایش میکنم " خانوم خانوما، یه بسته پَدِ لاک پاک کن برام میاری؟! "


| نازنین عابدین پور |




  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >