پنح شنبه
زنی است تنها
که از عشق گریخته به پستوی انزوا
مبادا خیالش درخواب هیچ مردی
خودنمایی کند
زنی که ...
تلخی تنهایی را به جان میخرد
اما بد عادت به چای قند پهلوی عشقی
نمیشود که طعم دوست داشتنش
زود از دهان میفتد...
حمید رضا هندی
..............................................
من و تو
بارها "زمان " را
در آغوش هم
فراموش کردیم
و حالا همان
"زمان "...
دارد از ما
انتقام میگیرد
گروس عبدالملکیان
..............................................
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود ،که نمیشود ، که نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت باتو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یک باره تیره گشته و بیرنگ میشود
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست ، دلت سیر میشود ...
گویی به خواب بود ،جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصت مان دیر میشود
کاری ندارم کجایی چه میکنی ؟؟
بی عشق سر مکن ، که دلت پیر میشود
قیصر امین پور
دو قدم مانده
که پاییز به یغما برود
این همه رنگ قشنگ
از کف دنیا برود ..
هر که معشوقه برانگیخت
گوارایش باد ..
دل تنها به چه شوقی
پی یلدا برود ؟؟
.................................
فقط تاریکی میداند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک میداند
دستهای آب چقدر مهربان است
معنی دقیق نان را
فقط گرسنه میداند
فقط من میدانم
تو چقدر ....زیبایی
نازنین من
رسول یونان
...........................................
بوی یلدا را میشنوی ؟؟؟
انتهای خیابان آذر ...
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان
قراری طولانی به بلندای یک شب
شب عشق بازی برگ و برف
پاییز چمدان به دست ایستاده
عزم رفتن دارد ..
آسمان بغض میکند .. میبارد ..
خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنی است
چند روزی بیشتر مهلت ماندن میدهد
...
آخرین نگاه بارانی اش را به درختان
عریان میدوزد ..
دستی تکان میدهد
قدمی بر میدارد سنگین وسرد ..
کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز
که تمام میشود ...
پاییز ای آبستن روزهای عاشقی
رفتنت به خیر ... سفرت بی خطر
شمارش معکوس تا شب یلدای 96 ..
..........................................
سردم ، یخم ، تلخم
از آن سرد و یخ و تلخ هایی
که با هیچ چیز
این دنیا
شیرین نمیشود
با هیچ چیز ..
دلم لک زده
برای یک دلخوشکنک کوچک
یک لحظه ای
هر چند نازک و کم حجم
که ...
ثانیه ای
به آن بیاویزم
و فراموش کنم
فراموش کنم
این احساس سرد و یخ و تلخ را
این حس گس اندوه را
که میفشارد قلبم را
چون دستی آهنین
درمیان قفسه سینه ای بسان قفس
عضله ای یخ
در سمت چپ
سینه ای رنجور
لیلی یاسمنی
...................................................