گاهی میاندیشم
تو فقط یک حس کوچک مسخره بودی که بزرگ شدی در وجودم
با وجودی که مشکلات از سرو کولم بالا میرفت اما چشمانم را باز کردم
تا ابتدا و انتهای مشکلاتت را ببینم
میدانستم مشکلاتت تمام نشدنیست
اما گویی چاره ای نداشتم جز همراهی کردنت
گویی از اول میشناختمت
خواستم با تو آغاز بشوم
و تا جایی که امکان داشت
پایانم تو باشی
تو میدانستی من از گل یا پوچ میترسیدم
اما انتخاب کردم
یادت هست گفته بودم امیدوارم پوچ از آب در نیایی
تو میدانستی سکوت در من حل شده
و پرسش را از یاد برده ام
فریادی بودی در این سکوت
تو بهتر از هرکسی میدانی من
کاکتوس بودم ..
اما نمیدانم چرا وقتی گل نیلوفر را به من تعارف کردی
بی تامل ..
بی آنکه حتی انگشت سبابه ام را بر دهانم بگذارم
دست رد به گلت نزدم ..
و همچون مهر کیان بهم پیوستیم
بعد از آن بود که جنگل سرد و ساکت جشمانت سرمای عجیبی در تنم انداخت
که فقط با گرفتن دستانت
گرم میشود ..
مگر زندگی چقدر طولانی است ؟
کوتاه است خیلی کوتاه
آنقدر کوتاه که وقتی نمیگذارد برای شناخت رنگها
در این مدت کوتاه
دستان یکدیگر را نداشته باشیم ؟
سرمای چشمانت به قلبم رخنه کرده
اگر باور نمیکنی قلبم را لمس کن یا به قلبت گوش کن تا ماجرا را بفهمی
حس کوچک مسخره تو بهتر از من میدانی که عشق و عقل در یک مسیر حرکت نمیکنند
اما بدون دستانت با سردی قلبم چه کنم ؟؟؟
جمشید بیچرانلو
آقایان ایرانی
بیایید پارسی وار " زنها" را پاس بدارید
این بار اگر زن زیبارویی را دیدید ...
هوس را زنده به گورکنید ..
و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی
زیر باران اگر دختری را سوار کردید
جای شماره به او امنیت بدهید
او را به مقصد مورد نظرش برسانید
نه مقصد مورد نظرتان ..
هنگام ورود به هر مکانی
با لبخند بگویید اول شما
در تاکسی خودتان را به در بچسبانید
نه به او ...
بگذارید زن ایرانی
وقتی مرد ایرانی را درکوچه خلوت
میبیند احساس امنیت کند نه ترس ..
بیایید فارغ از جنسیت
کمی فقط کمی مرد باشید
............................................................
گاهی میاندیشم
ببین
سرانجام آن همه
دوست داشتنمان چه شد
تویی
که نخواستی
منی که
جا ماندم
و خدایی که
هیچ گاه
در امور
عاشقانه
دخالت
نمیکند
میژولاکس
باور کن
من هم دوست دارم
حمعه ها
آرامتر نفس بکشم
چای زعفران دم کنم
با چند دانه هل
و با خیالی آسوده
تکیه کنم به دیوار خیالت
فکرکنم .. فکرکنم و فکرکنم
و لا به لای دریای دلتنگی
ناگهان بیایی و بگویی
هفته "بدون من سختی بود عزیزم "
میدانم
جمعه مان بخیر
سید طه صداقت
......................................................
کاش میشد
حال خوب را
لبخند زیبا را
بعضی دوست داشتنها را
لای کتاب گذاشت
و خشک کرد
و نگهشان داشت
برای روز مبادا
کاش میشد
معصومه صابر
..............................................
من زن
زیبایی نیستم
موهایی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم میاید
و نه شب را به یادت میاورد
نه ابریشم را
نه سکوت شاعرانه را
نه حتی خیال یک خواب آرام را
پوست گندمی دارم
که نه به گندم میماند
نه کویر
و چشمهایی که
گاهی سیاه میزند
گاهی قهوه ای
و گآه که به یاد مادرم میافتم
عسلی میشوند
و کمی خیس
دستهایم ...
دستهایم
دستهایم اما
مهربانند
و هراز گاهی
برای تو
به یاد تو
به عشق تو
شعر مینویسند
همینطور ساده دوست داشته باش مرا
با موهایی که نوازش میخواهند
و دستهایی که نوازشت را مشتاقند
و چشمهایی که
به شرقی صورتم میایند
نیکی فیروز کوهی