" کمرنگ یا پر رنگ؟ " برای چند ثانیه تمام پیکر ترمینال جنوب توسط سوز باد شمالی فتح شد.
فروشنده دوباره پرسید " چای کمرنگ یا پر رنگ؟ " آروم گفتم پر رنگ ... پر رنگ ...
از اون دور دیدمت. سراسیمه و پریشان.
از دیدن این همه آشفتگی تمام منظره فرارت از خونه واسم تداعی شد.
نفس نفس می زدی و سعی می کردی در مقابل لجبازی کوله پشتی تا گلو پر مقاومت کنی.
پرسیدی " ژولیده ام. نه ؟ " لبخند زدم.
از جیبت یه رژ لب سرخ در آوردی و روی لبت کشیدی. پر رنگ ... پر رنگ ...
مسافر های 7:45 تهران سوار شن. هیچی نمی گفتی. هیچی نمی گفتم. روبروی در اتوبوس ایستادی.
نگاهم کردی و گفتی: هنوز دوستم داری؟
گفتم: پر رنگ ... پر رنگ ...
| پدرام مسافری |
آماده ام. بارانی پوشیده ام. چتر برداشته ام. چمدانم را بسته ام.
برای آخرین بار در آینه قدی خود را خیره شدم.
شبیه همه مسافر ها به جدی ترین شکل ممکن جدی به نظر می رسم.
پول، عینک و بلیط را برداشته ام. کلید را همان جایی که در نظر گرفته بودم فراموش می کنم.
تاکسی رسید. آقای راننده لطفا همین نیمه را به ترمینال برسان.
نیمه دیگرم نتوانست دل بکند. منصرف شد!
| پدرام مسافری |
رفتار نسبتا طبیعی و معقولی داشت. البته اگر از بارانی و چترش چشم پوشی کنی.
عادت داشت حتی در داغ ترین روز های تابستان چتر همراه داشته باشد. با او در کافه آشنا شدم. هر روز سعی می کرد حوالی ساعت 20:00 کافه باشد.
یک بار میانه های مستی گفت: اینجا را دوست دارم چون تلویزیون ندارد و چند بار تلاش کرد که بخندد اما نوشیدن ادامه آب جو را ترجیح داد.
گفت: چه اهمیتی داره شرق ایالت ابری باشه یا غربش! چه فرقی میکنه کدوم اتاق از خونه من چند درجه زیر صفر باشه. ها؟
اون شب صاحب کافه گفت از تلویزیون و اخبار هواشناسی وحشت دارد...
همسر سابقش کارشناس هواشناسی اخبار ساعت 20:00 است ...
| پدرام مسافری |
خونش بند نمی آید
معشوقه اش
سال ها پیش
بی خداحافظی
گوشی را " قطع " کرد.
| پدرام مسافری |
.......................................
مرا از اعماق قلبش دوست داشت
جایی نزدیک به
درب خروجی ...
| پدرام مسافری |
پاییز شده...دختر بچه همسایه روبرویی امسال میره کلاس اول. از من خواست تا کتاباشو جلد بگیرم. سراغ تو رو می گرفت. گفتم میای.
زمستون حتما میای...
زمستون شده...برف سنگینی باریده. کل حیاط خونه سفید پوش شده. مثل لباسی که منتظرم تا بیای و برای تو بپوشم. مطمئنم بهار این اتفاق میوفته...
بهار شده...خودمو توی خونه زندونی کردم. روزی چند بار زنگ خونه جیغ میکشه. متنفرم از این دید و بازدید. حتما میخوان بیان که نبودن تو رو یادآوری کنن. تابستون که برگشتی به همشون سر می زنیم...
تابستون شده...برق لعنتی قطع شده. پولشو ندادم. تنها سرگرمی این روزا دیدن فیلم های با هم بودنمون بود که اونم از دست دادم.
وقتی برگردی دیگه نیازی به این فیلم ها نیست. یه حسی بهم میگه پاییز بر میگردی...
پاییز شده...پاییز شدم...
| پدرام مسافری |