آن آدمهایی که نماندند و آنهایی که حمایت نکردند بزرگترین "استادان" ما هستند.
همان هایی که ما را ندیدند و "اندوه" را در قلب ما به جای عشق و توجه کاشتند.
همان هایی که فکر میکردیم آشناترینِ دنیایمان هستند اما از غریبه ها هم سردتر برخورد کردند و کمتر توجه کردند.
همان ها، "استادان" ما هستند.
آدمهایی که تلاش ما را برای کم کردنِ فاصله ها اشتباه برداشت کردند و دوست داشتنِ ما را نقطه ضعفمان تلقی کردند.
آنهایی که هر چه بیشتر عشق ورزیدیم، سخت تر و سردتر شدند.
آنهایی که اشتیاقمان را به سخره گرفتند و مهرِ ما را کم اهمیت جلوه دادند.
همان آدمها، "استادان" ما هستند.
ما بزرگترین درسهای زندگی مان را از سخت ترین رابطه هایمان خواهیم گرفت.
درسهایی برای هر چه نزدیک تر شدن به خودمان.
آدمهایی که ما را تنها تر کردند ما را به درونمان نزدیک تر میکنند.
کمی که صبور باشیم و ایمان داشته باشیم به دنیایی که کارش را بلد است، متوجه میشویم این آدمها بزرگترین تکان دهنده ها هستند.
ما را و برداشت ذهنی مان را تغییر میدهند.
ما را و نوع رابطه مان با خودمان را تغییر میدهند.
انگار که این آدمها باید بیایند تا چیزی تغییر کند. چیزی در درونمان، در نگاهمان به آدمها و دیدمان به زندگی.
خودتان را سرزنش نکنید برای رابطه هایتان و ادمهایی که تجربه کرده اید.
همه ی ما به "استادانی" احتیاج داریم تا "تغییر" را تجربه کنیم.
پایدارترین "تغییراتِ درونی" از دلِ سخت ترین تجربه ها شروع میشود.
به جریان دنیا اعتماد کنید و از ادمهایی که تجربه کرده اید گلایه نکنید.
گاهی آدمها بزرگترین "استادانِ" ما میشوند.
استادانی که به ما می آموزند، چطور مهر بورزیم و از عشق مایوس نشویم و چطور هر آنچه که آنها از ما دریغ کردند را، ما از خودمان دریغ نکنیم؛ و درست آنطور که آنها با ما برخورد کردند ما با خودمان و دیگران برخورد نکنیم.
به جریان زندگی اعتماد کنید و اجازه دهید تجربه هایتان همچون استادانی گرانبها به شما درسهایی تکرار نشدنی را بیاموزند.
| پونه مقیمی |
چرا خدای بزرگ
کاری برای قلب کوچکم نمی کند؟
برای قلبم
که از یک نیلوفر آبی کوچکتر است
از یک ساقه ی بابونه تردتر
از یک انار ترک خورده خونین تر
تو دوستم داری
اما کاری از دستت برنمی آید
آدم چطور می تواند دیوانه ی غمگینی را تسلی دهد؟
آدم چطور می تواند غمگین دیوانه ای را آرام کند؟
| رویا شاه حسین زاده |
+ فرض کن بمیری، و به تناسخ معتقد باشی...
فکر می کنی چی بدنیا میای؟
_ پُلها روح دارن؟
+ نمیدونم، شاید...
_ دلم میخواد همون پُلی بشم که روش منو بوسیدی!
دوست دارم لااقل برای یبارم شده بجای آدمای دیگه، خوشبختی خودمو تماشا کنم.
| حمید جدیدی |
هرگز به دستش ساعت نمیبست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است سر ساعت به وعده میآیی؟
گفت: ساعت را از خورشید میپرسم
پرسیدم: روزهای بارانی چهطور؟
گفت: روزهای بارانی همه ساعتها ساعت عشق است!
راست میگفت
یادم آمد که روزهای بارانی او همیشه خیس بود.
| واهه آرمن |
مرد نوشت: گلوت حساسه به گرد و خاک، اگر درد گرفت لیموترش و لیموشیرین رو قاطی کن با عسل، اول صبح یه لیوان بزن به بدن روبراه میشی. لباس گرمم ببر، اونجا شباش سرده باز نری سرما بخوری تحفه. شارژر اصلیت رو نبر، جا میذاری دوباره حرص میخوری. شال روشن بهت خیلی میاد رنگی رنگی ببر، اما دو تا تیره هم بردار اگه خواستین محله های قدیمی شهرو بگردین اونجا هنوز بافتش سنتیه. بهش بگو حتما قبل از این که بخوابی ماچت کنه، لوس نکبت. بگو گردنتو بوس کنه، چهار بند انگشت زیر گوش چپت رو. قبل از توئم نخوابه، بیخواب میشی تو. صبحونه سرشیر نخور با اون معده ضعیفت، جوگیر نشی؟ لوسیون بدن ببر، ضدآفتابت جا نمونه تو کشوی دراور. اگه شب راهی شدین تو رانندگی نکن، زرتی خوابت میبری دور از جون یه طوریتون میشه خوابالوی خوشمزه.
بعد، انگار از خواب بیدار شده باشه، همه چی یادش اومد. همه رو پاک کرد. به جاش نوشت: حرفی نمونده دخترک، گفتنی ها رو گفتیم، حرف عقلت درست تر بود خوب کردی گوش کردی. سفر خوش بگذره. من شمارتو پاک کردم، توام پاک کن. ببخش که بلاکت میکنم.
بعد موبایلشو خاموش کرد. راه افتاد بره شب گردی، روح سرگردون کوچه های خلوت بی عابر بشه. و سعی کرد همونطور که مشاور یادش داده به یه دلفین حامله فکر کنه، نه به زنی ظریف، که روی صندلی کنار راننده خوابش برده، و نور آفتاب از همیشه زیباترش کرده. زیبا و بوسیدنی. در انتظار تماس لبهای گرم کسی که....
| حمید سلیمی |