چه طراوتی دارد
و چه اندازه آسان می شود دوست داشتن،
وقتی پای تو در میان باشد!
(علیرضا مردانه)
بلند شو، بیا.
بیا تا دوباره چای دم کنیم.
بیا تا دوباره پرده ها را کنار بزنیم.
بیا تا دوباره درباره فروغ حرف بزنیم
و شعرهای نزار قبانی را بخوانیم.
بیا تا شعرهایم را برای چاپ آماده کنیم
و من ساعتها درباره زانوها و شانه هایت حرف بزنم.
بیا تا دوباره "آخرین تانگو در پاریس" را با هم ببینیم
و مثل همیشه وسطهای فیلم خیز برداریم به سمت هم و بوس پشت بوس.
دست از سر هم برنداریم.
بیا.
بیا تا برای یکبار هم که شده "کازابلانکا" را تا آخر...
البته اگر شانه های تو و دستهای من بگذارند...
(فردین نظری)
نمی خواهم بجنگم؛
تو را می خواهم تنگ در آغوش گیرم.
نمی خواهم بجنگم؛
می خواهم بازی دیگری کنم که در آن به جای جنگیدن، همدیگر را در آغوش می فشارند
و می توان غلتان بر قالیچه ای خندید
و می توان همدیگر را بوسید
و بغل زد،
آن جایی که انگار همه پیروزند.
(شل سیلور استاین)
یک دوست داشتن هایی، هم هست،
که از دور است و در سکوت.
که دلت برایش از دور ضعف می رود.
که وقتی حواسش نیست،
چشمانت را می بندی
و در دل، دعایش می کنی.
یک بوسه به سویش
روانه می کنی،
که وقتی بی هوا،
نگاهش با نگاهت
یکی می شود،
انگار کسی به یک باره،
نفس کشیدن را، ممنوع می کند!
یک دوست داشتن هایی، هست
که به یک باره،
بی مقدمه،
پا در کفش دلت می کند
و از دست تو، کاری برنمی آید،
جز، از دور دوست داشتن.
یک دوست داشتن هایی، هست،
ساکت است.
آرام است،
خوب است،
گم است...
گاهی قبل از رفتن،
قبل از به زبان آوردن خداحافظ
چشمانت را ببند،
به لحظه هایتان،
به خنده هایتان،
به دعوا و بچه بازی هایتان،
به بی حوصلگی ها و بعد دلتنگی هایتان،
به حسودی های عاشقانه تان،
به لحظه هایتان فکر کن.
اگر لبخندی روی لبهایت آمد،
اگر دلت برایش بیتابی کرد،
اگر فکر دستهایش مجنونت کرد،
یک قدم به عقب بردار،
نگاهش کن،
بگو:
راستی، فردا باز هم کی و کجا وعده دیدار ما؟
(عادل دانتیسم)