عشق یک رویاست
و رویاها خوبند،
اما تعجب نکن اگر با چشمانی خیس به خودت آمدی.
(جیم موریسن)
روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود
نم نم و با ناز هی دارد عقب تر می رود
دست نامرئی باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود!
می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیار این دلم از دست من در می رود
واژه های شعر من کم کم سبکتر می شوند
این غزل دارد به سمت سبک دیگر می رود
پا شدی... انگار برپا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم: ببین ملعون چه محشر می رود!
ابروانت می شود یادآور "هشتاد و هشت"
چشمهایت باز سمت "فتنه" و شر می رود
گر تو را ای فتنه! شیخ شهر ننماید مهار
مثل ایمان من، امنیت ز کشور می رود
اهل نفرین نیستم، اما خدا لعنت کند
آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود...
(ناصر عبدالمحمدی)
عاشقت نشدم که عصرها دست خودت را بگیری
و ببری پارک،
انقراض نسلت را روی تاب های خالی تکان بدهی
و فراموش کرده باشی چقدر می توانستم مادر بچه های تو باشم.
(لیلا کردبچه)
بگو به باد پرش را تکان تکان بدهد
بگو به ابر که باران بی امان بدهد
چه بیقرار و چه بیگانه مانده ایم! ای کاش
کسی بیاید و ما را به هم نشان بدهد!
کسی بیایید و ما را به کوچه ها ببرد
به ما برای رسیدن به هم توان بدهد
بگو مگر برساند کسی به گوش خدا
که از نگاهش سهمی به عاشقان بدهد
برای هر دل تنها دلی ردیف کند
به هر نگاه جوان یار مهربان بدهد
خدا که این همه خوب است، کاش امر کند
کمی زمانه به ما روی خوش نشان بدهد!
(ناصر حامدی)
تابحال از عسل چشم کسی مست شدی؟
تابحال عاشق دیوانه سرمست شدی؟
من همان عاشق دیوانه سرمست توام
تو به اندازه من پای کسی هرز شدی؟
وقتی از خلسه آغوش تو برمی گردم
تو هم آشفته آن بوسه بی مرز شدی؟
من که از دوری تو تار دلم می لرزد
تو هم اندازه من اینهمه دلتنگ شدی؟
هوس خواستنت مثل عسل شیرین است
تو بگو عاشق این قلب پر از درد شدی؟
(؟)