هیچکس نمیگوید
اگر شب را از آدم بگیرند،
و تاریکی را
و معجزهی سکوت را
و عظمتِ بیانتهایِ تنهایی را از آدم بگیرند،
دستِ دردهای هزارسالهی خودمان را بگیریم
به کدام جهنمی ببریم؟
| نیکی فیروزکوهی |
اگر پادشاه بودم
خنده ات را سرود ملی می کردم،
تا سربازانی جسور داشته باشم،
و مردمانی مست،
من دیوانه ام...
| محسن فریدونی |
گاهی هم دلت لک میزند برای یک زندگی روتین و معمولی با تمام روزمرگی هایش!
یک خانه که حتی اگر زیادی کوچک باشد یا رنگِ دیوارهایش دلت را زده باشد، بدانی خانه ی خودِ توست و میتوانی هرروز برای هر گوشه اش هزار جور نقشه بکشی و با خودت بگویی بالاخره یک روز همه چیز میشود آن جور که میخواهم
یک کار ثابت که هرروز صبح از خواب ناز بکشدت بیرون و هرروز بعدازظهر خسته و کلافه ات کند اما خیالت جمع باشد فردا باز کاری داری برای انجام دادن و هر ماه حقوقی داری که برایش برنامه ریزی کنی
گاهی دلت حسرت همین چیزهای ساده را میخورد
مثل بودن کسی که هر روزت را به هوای شامی که کنار او میخوری سر کنی
یکی که گاهی تلخ و سرد و غرغرو هم میشود یا ممکن است خیلی چیزهایش با تو فرق داشته باشد یا دلخواهت نباشد اما هر روز که از سر کار برمیگردی خیالت تخت باشد که قرار است بقیه ی روزت را با او سر کنی ...
که هر شبی که دلت گرفت یا نگران شدی کنارت خوابیده باشد و بتوانی نفس هایش را بشماری و خدا را شکر کنی که هست ...
که شب را آرام میخوابی چون میدانی فردا هم هست ...
همینجوری نمیگذارد برود ...
گاهی هیچی از زندگی نمیخواهی جز بهانه های ساده ای برای زندگی ...
که بدانی هیچکس بهانه هایت را به این زودی ازت نمیگیرد ...
دلت یک خوشبختی ساده ولی پایدار میخواهد ...
قدر روزهای معمولی زندگیمان را بدانیم...
ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجرایی است که در حافظهی دنیا نیست
نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گمی درمن و من درتو گمم، باورکن
جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست
شب که آرامتر از پلک تو را میبندم
با دلم طاقت دیدار تو، تافردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم، اما نه!
ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست...
محمد علی بهمنی
وقتی که پُشتِ فرمان نشسته ام
و سَرت را روی شانه هایم می گذاری
ستارگان از مدارشان میگریزند!
آرام پایین می آیند
بر شیشهها سُر میخورند،
ماه فرود می آید تا بر شانه ات بنشیند
در این هنگام سخن گفتن زیباست...
سکوت هم!
حتی گُم شدن در جادههای زمستان،
و راههای پَرتِ بیتابلو هم
دلپذیرست...
| نزار قبانی |
.................................................................