میروم
بغض خواهی کرد
اشکها خواهی ریخت
غصهها خواهی خورد
نفرینم خواهی کرد
دوست ترم خواهی داشت
یک شب فراموشم میکنی
فردایش به یادت خواهم آمد
عاشق تر خواهی شد
امید خواهی داشت
چشم به راه خواهی بود
و یک روز
یک روزِ خیلی بد
رفتنم را برایِ همیشه
باور خواهی کرد
ناامید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
مثلِ یک خاطر ه ی دور
تلخ و شیرین ولی دور ... خیلی دور
و من در تمام این مدت
غصهها خواهم خورد
اشکها خواهم ریخت
خودم را نفرین خواهم کرد
تمام لحظهها به یادت خواهم بود
و امید خواهم داشت به پایداریِ عشق
و رفتن را چیزی جز عاشق ماندن نخواهم دانست
نخواهی فهمید
درکم نخواهی کرد
صحبت از عاشق بودن نیست ... صحبت از عاشق ماندن است
گاهی برایِ اثباتِ عشق باید رفت ... خودم از رفته گانم .
| نیکی فیروزکوهی
با محبوبم در یک شهر زندگی میکنم
بین ما
چند خیابان
چندین خانه
یک پل هوایی
دریاچهای کوچک
و صدها هزار آدمند
| نیکی فیروزکوهی |
...............................................................................................
از سرزمینی میآمد
که مردمانش
دوستت دارم را
با دوست داشتنیترین لهجهها میگفتند
و دلی اگر میلرزید
یا کنارِ عشق بود
یا به راهِ عشق
و هر بار که دلش میشکست
ریسه میرفت
میخندید
بوسهای میداد
و میگفت
عاشقان چنین اند
بی رحمانه میسوزند
بی رحمانه تر میسازند
.....
| نیکی فیروزکوهی |
آن لحظه که قلبم میایستد
به تو فکر میکنم
به لحظهای که خبردار میشوی
حلقههای اشک در چشمانت
دستی که بر سینه ات میفشاری
سری که بر شانه ی معشوقت میگذاری
چشمانم را میبندم
به چشمانِ تو فکر میکنم
چشمانت را میبندی
به آخرین بار
به آخرین نگاهِ من فکر میکنی
برای آخرین بار صدایت میزنم
میدانم
فرسنگها دور از من
سرت را بر میگردانی
می ایستی
یک دقیقه سکوت مى کنى
به احترام قلبی که بخاطرت میایستد
....
| نیکی فیروزکوهی |
دلم برای خندههای بی دلیل
برای شادمانیهایِ بی سبب
برای بی ریا بودن
دلم برای روزهای خوشِ
زندگی تنگ شده است
دستم را بگیر
و به من بگو
چگونه در گرگ و میشِ این
روزگارِ پر بالا و پایین
ِ همیشه خاکستری
هنوز میتوانم بخندم ؟؟؟
| نیکی فیروزکوهی |
حرفِ رفتن که میشود
هزار چوپانِ دروغ گو پشتِ چشمانم کمین میکنند
هزار نفر به جایِ من میگویند
به جهنم که میروی
بعد هزار نفر در دلم مو?من میشوند
دعا میکنند
که حرفِ رفتن
فقط کارِ چوپانهای دروغ گوی چشمانت باشد
| نیکی فیروزکوهی |