میبویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند
تا حوریها سرک بکشند از بهشت برای تماشا!
شعر میگویم برایت
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند !!!!
برایت !!
مصطفی مستور
........................................................
به گمانم
هزاران هزار سال
کافی نیست..
برای گفتن از لحظه ی شیرین جاودانگی
همان جایی که ..
در آغوش گرفتی ا م
...
ژاک پره ور
........................................................
غ . ن : آیا در حیات اندکت : بوسه و شعر را زیسته ای ؟؟؟ پس نگران نباش مرگ چیزی از تو نخواهد نگرفت !
میخواستم کتابم را نذرت کنم
به چشمهایت نگریستم
چشم نداشتی
میخواستم بمبوسمت
لب نداشتی
میخواستم دستت را بگیرم
دست نداشتی
حرفهای دل نشینم را نشنیدی
گوش نداشتی
دوست داشتم چیزی بگویی
دهان نداشتی
میخواستم کنارت بنشیم
کنار هم نداشتی
میخواستم کتابم را نذرت کنم
اسم نداشتی
شعرم را کبوتر پس آورد
در این دنیا
زنی ... آنظور که باید
پیدا نمیشود
عزیز نسین
..........................................................
غ . ن : به گمانم زندگی کوتاهتر از آن است که چشم انتطار کسانی بمانیم که تکه گمشده پازل زندگیشون نیستیم !
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهم اند
همیشه مقصرند
بخاطر سکوتشان ، مهربانیشان ، گذشتشان ، بی کینه بودنشان ، کمک نخواستنشان ، بی آزار بودنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر اینکه : خوبی هایشان زود فراموش میشود !
سنگ ها را نمیدانم
اما گنجشگ ها مفت نیستند !!
قلبشان می تپد
نگویید سنگ مفت ، گنجشگ مفت !!!
گر چه دیر اما بگمانم دیگر آموخته ام کسی را دوست داشتن : یعنی مراقبت از آرامش طرف مقابل
یعنی تلاشی تمام نشدنی برای ارتقای کیفیت های زندگی طرفین ...
یعنی پذیرش تمام نقاط ضعف طرف مقابل بدون سعی در تغییر او ..
دوست داشتن یعنی محترم شمردن تفاوتهایی که ریشه محبت را خشک نمیکند ...
دوست داشتن یعنی از یاد نبردن نوازش کلامی ... که گاهی از نوازش لمسی نیز مهمتر است ..
از یاد نبریم :
یه کلمه میتونه یه روز یه هفته یه ماه حتی تمام عمر یک انسان و تلخ کنه ...
اغلب ما برای عشق آماده نیستیم و چنان که جان تنهای من و مردم اطرافم میگوید ما شفابخشی محبت را از یاد برده ایم..
و تاریکی بی محبتی را برگزیده ایم .. به جای زیستن در گرمای خواستنی خورشید عشق و محبت ...
و آموخته ام دوست داشتن تنها در یک جمله کوتاه خلاصه میشود :
در تمام مصائب این زندگی که به مثابه حبس ابد است ..
بی هیچ هراس و واهمه ..
پناهش باشی و پناهت باشد ..
و السلام
..............................................
غم نوشت : یه جایی خوندم یکی از اونایی که تو حادثه چرنوبیل بودمیگفت : صبح که چشم باز کردم دیدم انگارداره برف میاد .. هوا سرد نبود ... یه چیز سبک و سفید و زیبا و عجیب که تا حالا ندیده بودم...
خیلی آرام و ناز و رقص کنان از آسمون میومد پایین .. طوری که مسحور میشدی بری بیرون و با دستات بیگیریشون ... و اغلب مردم همین کار و کردن و رفتن بیرون غافل از اینکه این غبار رادیو اکتیو و سمی بوده
!!!
همه اونایی که اون روز بیرون رفتن مردن !!!!
دیشب بازم با بالشت خیس خوابیدم و نا خدا آگاه این این متن به خاطرم اومد و با خودم میگفتم
بازم اینروزا وایستادم وسط این زندگی اندوهبار و غم .. و غم و غم .. مثل همون برف خاص و به ظاهر آرام و ملیح داره میباره رو سرم ...!!!
اگه خونت طبقه اول باشه و کسی بیا د به پنجره خونت سنگ بزنه و فحش بده .. می بینی ، میشنوی ،
ناراحت و عصبانی میشی و ممکنه کل روزت به خاطر یه نفر ازدست بدی !!!
اگه خونت طبقه دهم یه ساختمون باشه نه تنها سنگش اصلا به پنجره خونت نمیخوره بلکه چون ریز می بینیش و صداشو هم نمیشنوی
میگی لابد اومده سلام و احوالپرسی .. بهش دست تکون میدی و پنجره رو می بندی و میری سراغ کارهای مهم تر زندگیت ...
ولی ..اگه خونت طبقه سی ام یه برج باشه ..نه تنها صداشو نمیشنوی ..اصلا تو رادار دیدتم نیست ..بلکه فقط از فضا و ویوی زیبا محیط لذت میبری !!!
نتیجه : ما اگه پیشرفت نکنیم و ارتفاع نگیریم آدمهای کوچیک با مغزهای تهی برامون بزرگ میشن !!
پس ارتفاع بگیر تا مسائل کوچیک و کم اهمیت که هیچ تاثیری تو زندگیت نداره اذیتت نکنه ...
سعی کنید در زندگی انقدر رشد کنید و ارتفاع بگیرید تا کسایی که اومدن بهتون سنگ بزنن و برن و روزاتو خراب کنن
اصلا تو رادارتون نباشن ...
یه کم فکر کن : در حال حاضر در طبقه چندم زندگیتی ؟؟؟؟؟!!!
اول ، دهم یا سی ام ؟؟؟؟؟