از زخمهایت فرار نکن از آنها رو بر نگردان... پنهانشان نکن ...
بزودی از آن ها خورشیدی طلوع خواهد کرد که تمام زندگیت را روشن میکند...
خودت را به فراموشی میزنی که زخمهایی که خورده ای را نبینی .. که آسیب هایی که دیده ای نادیده بگیری...
زخم ها و دمل های چرکی را با خودت حمل میکنی ،، زیر پیراهنت پر است از چرک و کثافت ،، از آنها مراقبت میکنی که کسی آنها را نبیند کسی پی نبرد که
چه در زندگیت میگذرد و چگونه هر روز روحت سلاخی میشود .. ودم نمیزنی و تظاهر به خوشبختی میکنی که کسی به این زخمها ودمل هانخورد که دادت در
آید ...کارت شده مراقبت از زخمهایت .. به جای زندگی کردن .. هی با آنها ور میروی هی انگولکش میکنی .. زخم را که دستکاری کنی خونریزی میکند .. چرک
میکند...
به جای زندگی خودت را سرگرم زخمهایت کرده ای که دردهایت را فراموش کنی .. غافل از اینکه تنها راه رها شدن از رخم ها نگاه کردن به آنهاست ..
تنها را ه رها شدن از دمل های چرکی و کثافت وجودت ، نیشتر زدن و خالی کردن چرک و کثافت است .. تنها راه علاج جراحی و کندن آن است برای همیشه ...
آری دردناک است بسیار هم دردناک .. درست مثل زایمان ..
اما حس بعدش .. حس رهایی بعدش .. رهایی از رنج و اندوه ..حس فارغ شدن ..حس تولد ...
بی نظیر است .. بی نظیر..!!!!!
برای همه آرزو میکنم این حس رهایش مطلق .. حس فارغ شدن مطلق از رنج و اندوه و درد را ...
لی لی
علم روانشناسی میگه: وقتی کسی و واقعا دوست داری و از دستش میدی..
شاید بتونی بعدش با کسی باشی...
ولی همیشه همیشه یه گوشه ی ذهنت کنار همه اتفاقات خوب و بد زندگیت ، فقط اونو کنار خودت تجسم میکنی
یا موقع بد بیاری و اعصاب خوردیات، وقتی به آرامش اساسی نیاز داری ، کسی جز اون نمیاد به ذهنت ...
وقتی کسی که دوست دارید میزارید .. و کسی دیگه ای را وارد زندگیتون میکنید
در واقع اول به خودتون، دوم به کسی که وارد زندگیتون کردین ( چون اون از همه جا بیخبره )
و سوم به کسی که رهاش کردین ظلم کردین ...!!!
و این در کائنات بیجواب نمیمونه .. قطعا بی جواب نمیمونه ...!
و به بعضی هام باید گفت مرسی که رفتی .. مرسی که رهام کردی ...
باید بهشون گفت : وقتی رفتی و دست کس دیگه ای رو گرفتی فکر میکردم دنیا به آخر رسیده و تموم شدم فکر میکردم دیگه نمیتونم بخندم ...
اما ... رفتنت درسای زیادی بهم داد .. مرسی که باعث شدی بفهمم ارزش و لیاقت واقعی من خیلی خیلی بیشتره از این حرفاست ...
فهمیدم دنیا با این همه آدم و قشنگیاش و حتی زشتیاش اونقدرا هم کوچیک نیست که من خودمو فقط محدود به تو ، فکرکردن صرف به تو ، به کسی که زندگیشو کنار کس دیگه ساخته کنم ..
هر چند دیر ولی فهمیدم آرامشم ، خودم و خونواده ام از همه ی دنیا مهمترن ... و این یعنی رها شدن ...
مرسی که باعث شدی که قوی ترین باشم ! مرسی !!
................................................
غ . ن : آه من دیشب به تنگ آمد دوید از سینه ام .................. داشت میامد بسوزاند تو را ، نگذاشتم
دخترم ...
مادرت باعث جدایی من و سیگار شد .. میخواهی بدانی چطور ؟؟؟
همانند همه شعار نداد که ( نکش دیووونه ، ضرر میرسونه ....ریه ت خراب میشه ، عمرت کوتاه میشه ، سرطان میگیری )
درعوض یک جمله عاشقانه گفت :
بوی سیگار میدی ، منم میخوام بوی تو رو بگیرم ...
اینهمه سیگار میکشی با درد ریه میمیری ، منم میخوام همدرد تو باشم بیا با هم بمیریم ...
سپس سیگار را از لب من جدا کرد و میان لبهای خود گذاشت ...
سرفه اول را که کرد تنم لرزید ... سرفه دوم را که کرد : بغضم ترکید ...
تصور بیماریش تصور دنیای بدون او تنم را لرزاند ...
از همان لحظه سیگار را ترک کردم که این کهنه شرابم سالم بماند .. و سالم بمانم کنارش ... و عشق او مرا از دود ، از تلخی ، از سیگار جدا کرد ...
عزیزم ، مادرت را بیشتر از من دوست داشته باش
چون اگر من کوهم ، او زمین است و زمین یعنی علت وجود کوه ...
سهیل شهابی
........................................................
غ . ن : آنانی که بهترین قلبها را دارند همیشه ... با بدترین ها مواجه میشوند !!! چرا واقعا ؟؟؟
نگاهم کن در این شبها که از تقدیر دلسردم
سلام ای درد من ! تنها تو خواهی بود همدردم
تمام عمر من تمرین مردن دور از تو
دو روزی عاشقم بودی ، دو روزی زندگی کردم
من از زیبایی چشم تو پی بردم خدا زیباست
منی که بر سر سجاده هم ایمان نیاوردم
جهان بی تو بی جان است هر فصلش زمستان است
دمت گرم و سرت خوش ، ای مسیحای جوانمردم
درخت سرخ تنها مانده در سرمای بی مهری
من از پاییز سال قبل دنبال تو میگردم ...
...........................................
غ . ن : نمیدونم شاعرش کیه ولی خیلی به دل میشینه ...
در آستانه چند سالگی ام ؟؟؟؟
با احتساب روزها
صد سال خسته !
با احتساب شبها
هزاران سال منتظر...!
با احتساب .. عشق
بی شک
چندین هزار سال
مرده ام !!!!!!
علیرضا شایگان