سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس را در مال وى دو شریک است : وارث و حوادث . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :715
بازدید دیروز :827
کل بازدید :830367
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/8
8:28 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

ادوارد: می‌دونی فرقِ بینِ درد و رنج چیه؟

آنا: چه فرقی میکنه وقتی دوتاشون بدن!

ادوارد: وقتایی که باهات حرف میزنم

و حواست پیش یکی دیگه‌س!

این میشه رنج...

آنا: خب درد چیه اونوقت...؟

ادوارد: که با این حال، باز دوستت دارم...!


| حمید جدیدی |


  
  

مایک: تو یه روانی هستی و من عاشقتم...

ابی: من روانی نیستم!

مایک: من الان بهت گفتم عاشقتم ولی تو فقط واژه‌ی روانی رو شنیدی، این نشونه‌ی آدم‌های روانیه!

ما آدم ها عادت کردیم که امواج منفی رو زودتر از امواج مثبت جذب کنیم.

همیشه از غم ها می نالیم ولی به همون اندازه از شادی ها،خوشحالیمون رو بروز نمیدیم.

باید یاد بگیریم که امواج منفی رو پس بزنیم...


دیالوگ ماندگار





  
  

سه تا پنجره کنار هم بودن که رو به یه کوه باز می شدن، پنجره قرمز، پنجره زرد و پنجره آبی.

پنجره ها عاشق اون کوه بودن، اون ها هر روز کوه رو صدا می زدن و واسش آواز می خوندن،

کوه هم جواب اون ها رو می داد، پنجره ها سال های زیادی 

طلوع و غروب خورشید رو از پشت کوه می دیدن،

شب ها ستاره ها رو می شمردن، زیر بارون خیس می شدن، 

پنجره ها می دونستن که کوه هیچ وقت نمیره.

تا اینکه یه روز روبه روی اون پنجره ها، یه ساختمان بلند می سازن، 

پنجره ها دیگه نمی تونستن کوه رو ببینن، 

کوه رو صدا می زدن، اما دیگه جوابی نمی شنیدن...

پنجره زرد و قرمز کوه رو فراموش کردن ولی پنجره آبی هنوز به یاد کوه بود و با اینکه کوه رو نمی دید 

و جوابی ازش نمی شنید همیشه واسش آواز می خوند و صداش می کرد.

پنجره زرد و قرمز به پنجره آبی می گفتن: حالا که دیگه دیوار بزرگی بین ما و کوه کشیده شده

و کوه رو از دست دادیم، تو هم باید کوه رو فراموش کنی، چون دیگه هیچ وقت نمی تونی ببینیش،

ولی پنجره آبی دست بردار نبود، اینقدر آواز خوند و خودش رو به هم کوبید 

تا اینکه یه روز پنجره آبی رو از اون ساختمان برداشتن و انداختن دور.

پنجره ی آبی حتی وقتی بین آهن قراضه ها زندگی می کرد هم هنوز به یاد کوه بود و اون رو صدا میزد!

یه شب سرد زمستونی، یه کولی می آد توی آهن قراضه ها تا واسه خونه اش دنبال یه پنجره بگرده،

تا اینکه پنجره آبی رو پیدا می کنه، پنجره آبی رو می ندازه پشتش و میره سمت خونه اش، 

یه خونه ی خیلی کوچک توی دل کوه!

پنجره آبی وقتی کوه رو دید، تو اون سرما خندید و گریه کرد و به کوه گفت:

اینکه نبودی و نمی دیدمت، سخت بود، اما نمی شد فراموشت کنم و دوست نداشته باشم...

کوه خندید و جواب داد:

اینکه نبودی و نمی دیدمت

سخت بود

اما نمی شد فراموشت کنم و

دوست نداشته باشم...


 روزبه معین


  
  

تو قفسه کتاب های تخفیف دار یه سری رمان هست درباره عشق،

همشون رو خوندم، تو همه اون داستان ها وقتی معشوق عاشق رو رها می کنه،

نویسنده نوشته که تو کسی رو از دست دادی که رهات کرد 

اما اون کسی رو از دست داد که عاشق بود.

تو هیچکدوم از اون کتاب ها نوشته نشده بود که توکسی رو از دست دادی که عاشقش بودی 

و شاید دیگه هیچ وقت عاشق کسی نشی!

واسه همین به همشون پنجاه درصد تخفیف زدم! 

شاید هم بهتر بود پنجاه درصد گرون تر می فروختم!


| روزبه معین |




  
  

آری، پاییز نزدیک است،

اما پاییز که همیشه صدای خش و خش برگ ها در گذر ها نیست،

پاییز که همیشه با بوی مهر نمی آید،

پاییز گاهی در زیر سیگاری روی میز، زیر انبوهی از خاکستر است،

گاهی حوالی عطری تلخ پشت یقه ی لباسی تا شده،

گاهی هم نم بارانیست که گوشه چشمانت می درخشد.

پاییز که همیشه لای برگ های زرد و نارنجی نیست،

گاهی در دل کاجیست میان یک کاجزار همیشه سبز،

گاهی قهوه ایست که سر می رود، غذاییست که ته می گیرد و لبخندیست که بی بهانه بر لبانت می نشیند.

ساده بگویمت،

دلتنگ که باشی پاییز نزدیک است...


| عطر چشمان او /  روزبه معین |


  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >