چون صاعقه بر من فرود آمدی
و مرا به دو نیم کردی ... نیمی که دوستت دارد
و نیمی که رنج میبرد به خاطر آن نیمه ای که دوستت دارد ...
هر صبح تولدی دیگر است
اگر ..
هر لحظه مرا
بوسه ای از گونه های تو باشد ...
جواد دهنوی
و من هر روز از خودم میپرسم؟!!
اینها که میگویند نوشته هایم زیباست !...
اگر ..
چشمهای تو را می دیدند !
چه می گفتند !!؟؟
مهم نیست که بگی خوب مینویسی !!!
برای من مهم این است که بفهمی و بدانی برای تو می نویسم
و مهم تر این که بخوانی آنچه را که می نویسم ...
و لبخند همیشگی ات را بزنی ، و زیر لب بگویی ، دیوونه ...
آغاز دیوانگی است
اینگونه که من می خواهم
هر نفس بوسیدن چشمهایت را.
زاده شدنم مگر برای همین رسالت نبوده است؟
علی صالحی بافقی