دلــ ــم،
یک بـ ـغـ ــل شعــ ــر می خواهد
نــ ــفــــ ــس بکشم
زیــر چــتــ ـر تــــ ــو!!...
"
یک مشت آغــ ــوش آبـ ـی آستانت..
بـ ــ ــاران بـ ـبـ ــارد،
لبـخنــ ـد بــزنــ ـی..
وقتی نردبان "عقل" را میگذاری تا وقتی که "دل" را نردبان می کنی
به خدا برسی،
خدا سر نردبان را می گیرد مبادا بیفتی!
تا به او فقط کمی نزدیک شوی
پای نردبان را آنقدر تکان می دهد تا هراسان،
دلگیر و درهم و شکسته در آغوش او بیفتی....
دلــ ــم،
یک بـ ـغـ ــل شعــ ــر می خواهد
نــ ــفــــ ــس بکشم
زیــر چــتــ ـر تــــ ــو!!...
"
یک مشت آغــ ــوش آبـ ـی آستانت..
مرا در آغوش بگیر
سرم را روی شانه ات بگذار
تا همه بدانند " همه چیز " زیر سر من است .. !!!
انار نیستم پُر از اضطرابِ افتادن ... !!!
که برسم به دستهای تو ...
برگ م