گفتم چرا سنگ
گفتی مگر در آن صبح غریب
اولین نقش ها و کلمات را
اجداد بیابانگردمان
بر سنگ نتراشیدند ...
مگر کافی نیست که نانمان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید
و ناممان شتابان می رود
که بر سنگ نوشته شود.
..سنگمان را کسی به سینه نزد
و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم
"عباس صفاری"
سال هاست دیوارها را برداشته اند و به جایشان پنجره هایی به بزرگی نبودنت بی هیچ پرده ای گذاشته اند من پر مشغله ترین آدم روی زمینم شده ام نیمکت... کنار پنجره می نشینم و چشم می دوزم به انتهای خیابان و زل می زنم به همه آدم هایی که از دور انگار "تو" هستند..! "بهنام محبی فر"
تو کار من را تمام کردی
با آن چشم های خوب
آن دست های مهربان
آن نفس های گرم
تو کار من را ساختی
با زیباترین سلاح های تنت
و این مرگ
آسان نیست ...
"سیدمحمد مرکبیان"
گیرم خانه ام را عوض کردم
خیابانم را
شهرم را
گیرم از این جا رفتم به زیباترین جای جهان
عکس تو را که نمی شود با خود نبرد!
گیرم عکس تو را هم بردم
با این زخمی که بر دلم مانده چه کنم؟
با تو که مثل جرقه ای آتش به جان جنگل می اندازی!
تو همیشه بوده ای.
همین که هر که زنگ می زند
هُری دلم می ریزد
همین که هر که از دور می آید
فکر می کنم تویی
همین که هر وقت زندگی روی تلخش را نشان می دهد
می فهمم باید بیشتر عاشقت باشم.
هر جای دنیا که بروم
تو ایستاده ای پشت در
و صدای نفس هایت گواهی می دهند
زمین دارد عاشقانه می چرخد
و یک شاخه گل برای مردن کافی است.
"مریم ترنج"
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیشتر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود.
"افشین یداللهی"
-----------------------------------------------