آب سرمست است وقتی از تنت رد می شود
من که دورم از تو اما خوش به حال هر نسیم
وقتی از گل های سرخ دامنت رد می شود
خوش به حال لرزش دستی که با لرزیدن از -
مرزهای دکمه ی پیراهنت رد می شود !
خوش به حال گردش سیاره وقتی نیمه شب -
از مدار چشم های روشنت رد می شود !
خوش به حال هرم آن بازوی عریانی که گاه
مثل پیچک های باغ از گردنت رد می شود !
من که گفتم "چشم"! اما خوش به حال هر که از -
"لطفا از این بیشتر نه!" گفتنت رد می شود !
" اصغر عظیمی مهر "
می خواستم
از پنجره ی تو
به دنیا نگاه کنم
پرده ای که کنار زدم اما
آغاز غمگین ترین نمایش جهان بود
و سکوت
ماندگارترین دیالوگش...
روز اول
هر کدام یک حلقه داشتیم
با هر حرفی که نمی زدیم
حلقه ای به حلقه ها اضافه می شد
و نمایش غمگین تر.
ما سکوت کردیم
و صدای زنجیرها که پایمان بستیم
موسیقی پایانی این نمایش شد.
"محسن حسینخانی"
تو شبیه دیگران نیستی
دیگران حرف می زنند،
راه می روند،
نفس می کشند.
تو نه حرف می زنی
نه راه می روی
و نه
می گذاری نفس بکشم.
"کامران رسول زاده"
زنانگی یعنی اینکه
گوشی تلفن را برداری
و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری...
نه که عهد قجر باشد،
نه که اجازه ات دست خودت نباشد،
یک وقت هایی
آدم دلش می خواهد اجازه اش را بدهد دست کسی
تا دلش قرص شود که مهم است برای کسی!
این روزها که
بی اجازه و به اختیار می زنم بیرون
انگار بی کَس ترین زن عالمم...!
"پریسا زابلی پور"
گاهی
مرا به یاد آر
آن زمانی که
چشمانت خواب را نوازش می کند
و آغوشت عشق را نفس می کشد
به یاد آر
که زنی در من
دیوانه وار تو را
دوست داشت ...
اماناگهان
عشق را از روزهایش گرفتند
و درد را به شب های تنهایی اش
سنجاق کردند
او
نیمه شبی
با جهان بدرود گفت
و من سالهاست
سنگینی جنازه ی زنی را
به دوش می کشم
که حتی استخوان هایش
هنوز بوی عطر تو را می دهند .
فقط
گاهی
مرا به یاد آر
"سارا قبادی"