عشق ایرانی
نرسیدن است
نبودن است
سر به بیابان زدن و
نی زدن است
یار را شمع محفل دیگران دیدن و
سر بر شانه ی ساقی سوختن است
فرانسوی
ایتالیایی
حتی شده هندی
...
سیاه سفید عاشقم باش!
"مهدیه لطیفی"
من خواب تو را می دیدم و
رویایت را به گردن می آویختم
تو با من می خوابیدی و
رویا می ربودی از سینه ام
ما هر دو شاعر شدیم
من از دردِ رویاهای ربوده به خود می پیچیدم و
مردم می گفتند:
عجب شعرهایی!...
تو الهام می گرفتی از هر انحنا و
به مردم می گفتی:
ببینید چه شعرهایی!...
"مهدیه لطیفی"
باید تمام این جنگ را یک نفس بدوم
اینجا تمام تانک ها شبیه تو اند
تمام خاکریز ها
مسلسل ها
هواپیما ها
...
باید فرار کنم
می ترسم درنگ کنم
اسیر شوم!
وقتی با هر شلیکِ دشمن
دلت بریزد
وقتی برای کشیدن هر ماشه
دستت بلرزد
برای جنگیدن دیر است!
باید "دوست داشتنت" را بغل بگیرم
و تمام این جنگ را یک نفس بدوم!...
حتما جایی در جهان خواهد بود
که هیچ چیزش شبیه تو نباشد
که هیچ چیزش بوی بوسه و باروت ندهد!
"مهدیه لطیفی"
«زن ها نمی روند
تنها از هر آنچه که هست
دست می کشند!»
سه سطر شروع این شعر را من نگفته ام
گاه اما
مات می مانم
از اینکه چطور مردانی هم هستند
که اینهمه زنانه می فهمند!
مثلا همین ایلهان برک*
و تو چه بی اندازه فقط مردی!
آنقدر مرد
که نمی بینی چقدر "زنانه مرد بودن" می خواهد
ترکیبی را به دوش کشیدن:
از نگرانی های مادرانه ام
که چه می خوری؟
کِی می خوابی؟
هوا سرد است؟
از بی قراری های زنانه ام
که بی بازوانت شب ها سر نمی شوند
که با زن دیگری نباشی یکوقت
که اصلا دوستم داری؟
داشتی...؟!
و از بی تابی دخترانه ام
که برای کی لوس شوم حالا؟!!
تو آنقدر زنانه نمی فهمی
که نمی بینی چقدر مرد بودن می خواهد
مادری را
زنی را
دختربچه ای را
هر سه را با هم در رحم ات بزرگ کنی
و اخم نکنی
و خم نشوی
و اتاق را که مرتب میکنی
میز را که می چینی
زل بزنی به گوشی ات...
زل بزنی به گوشی ات...
زل بزنی...
بزنی...
و هنوز دوستش داشته باشی
و دست بکشی!
عزیزم
خودآزاری ندارم
مردانه زنم ...
"مهدیه لطیفی"
برای فرار از دوست داشتن ِ کسی
به تا دیر وقت
کار و...
کار و
کار
پناه می برند آدم ها گاهی
...
تکلیف من چیست؟
که فرار از من فرار می کند
وقتی
"تو را دوست داشتن"
شغل من است!
"مهدیه لطیفی"