گفتم مرا هم ببر
جای زیادی نمی گیرم
گوشه چمدانت
توی جیب کتت
نه ؛
اصلا فقط نامم را بنویس
گوشه یکی از کتاب هایی که هرگز نمی خوانیش...
خداحافظی هم نکردی
با هر تصمیم احمقانه ای،
احساس غرور می کردی
خالا وقت داری
مغرورانه
تا قیامت نقش یک احمق را بازی کنی !!
مثل آن روزها که من نبودم
این روزها که نیستم
و فردایی که به دنبالم میگردی
احتمالا...
منتظرت نیستم
کسی به من گفت:
اگر منتظر نباشی باز می گردد !!
حماقت شکل های مختلفی دارد
من
تو
و آن کس که گفت
منتظرش نباش،
بر می گردد ...
| نیلوفر لاری پور |
وقتی برگشت،احساس کردم تمام دنیا را به من بخشیدند...
وقتى تماس گرفت دلم ریخت...
وقتى حرف مى زد و در کلمه هایش ، در صدایش،
در حس بین حرف هایش هزاران دوستت دارم و مرا ببخش که بد کردم و امیدوارم رابطه مان باز از سر گرفته شود و به روال سابق برگردد موج مى زد؛ لبخند زدم !
اما...نه...
لحظاتى بعد که به خودم آمدم،دیدم لبخند کوچک و شیرین روى لب هایم جاى خود را به پوزخند سپرده.
دیدم همه ى شور و اشتیاقى که در صبح ها و ظهر ها و عصرها و شب ها و کلا روزگار نبودنش، نسبت به بازگشت و شروع دوباره ى رابطه داشتم جاى خود را به سردى و عدم اعتماد سپرده...
دریافتم دیگر حتی حس انتقام ندارم و فاجعه اتفاق افتاده...
و فاجعه در رابطه چیزى نیست جز "بى تفاوتى"
همه ى اینها را نوشتم که بگویم آدمهایى که یک بار ترکتان کرده اند را دوباره شروع نکنید...
آدمهایى که یک بار ترکشان کرده و کنار گذاشته اید را دوباره شروع نکنید...
محال است حستان دوباره به باشکوهى حس سابق شود ...
قرار هم باشد باز احساس علاقه ى سابق به سراغتان بیاید، پوستتان کنده خواهد شد؛
پوستتان کنده خواهد شد تا بتوانید اعتماد از دست رفته را به رابطه تان بازگردانید و پل هاى خراب شده را دوباره بسازید
آدمهاى تمام شده را دوباره شروع نکنید، از من به شما نصیحت
توان و اراده و عشق دوباره گیها را اگر دارید، باشد !
بسم الله...
این شما و این میدان...
| سارا سلمانى |
اگر میخواهی ترکم کنی
لبخند را فراموش نکن
کلاه میتواند از یادت رود
دستکش ، دفترچهی تلفنت
هر آن چیزی که باید دنبالش برگردی
و در ناگهان برگشت گریانم میبینی
و ترکم نمیکنی
اگر میخواهی بمانی
لبخندت را فراموش نکن
حق داری زادروزم را از یاد ببری
و مکان اولین بوسهمان
و دلیل اولین دعوایمان
اما اگر میخواهی بمانی
آه نکش
لبخند بزن
بمان
| هالینا پوشویاتوسکا |
می خواهم عاشق شوم
تا دنیا را تبدیل به پرتقال کنم
و آفتاب را بدل به فانوسی برنجی
می خواهم عاشق شوم
تا پایان دهم
پلیس را...
مرزها را...
بیرق ها را...
زبان ها را...
رنگ ها را...
نژادها را...
محبوب من،
می خواهم تنها برای یک روز
دنیا را بگردانم تا جمهوری احساس را بنا کنم !
| نزار قبانی |
توی فرودگاه یه سالن بزرگ بود. یه شیشه ی بزرگ قدی مسافرا رو از همراهاشون جدا میکرد.
رفتم نزدیک. انقدر نزدیک که بینیم تقریبا چسبیده بود به شیشه.
با دقت همه جاشو نگاه کردم، سالمِ سالم بود.
بدون اینکه برگردم و بهش نگاه کنم گفتم:«عجیبه. حتی یه ترک کوچیک هم روش نیست».
گفت:«چی؟ یعنی چی؟ مگه باید ترک داشته باشه؟».
گفتم:«نمیدونم. ولی من اگه هر روز این همه آدمو میدیدم که دارن از هم جدا میشن
و از این به بعد قراره هرکدوم یه گوشه ی این دنیا دلتنگ هم باشن، حتما ترک میخوردم».
| لئو (محمدرضا جعفری) |