توی فرودگاه یه سالن بزرگ بود. یه شیشه ی بزرگ قدی مسافرا رو از همراهاشون جدا میکرد.
رفتم نزدیک. انقدر نزدیک که بینیم تقریبا چسبیده بود به شیشه.
با دقت همه جاشو نگاه کردم، سالمِ سالم بود.
بدون اینکه برگردم و بهش نگاه کنم گفتم:«عجیبه. حتی یه ترک کوچیک هم روش نیست».
گفت:«چی؟ یعنی چی؟ مگه باید ترک داشته باشه؟».
گفتم:«نمیدونم. ولی من اگه هر روز این همه آدمو میدیدم که دارن از هم جدا میشن
و از این به بعد قراره هرکدوم یه گوشه ی این دنیا دلتنگ هم باشن، حتما ترک میخوردم».
| لئو (محمدرضا جعفری) |
که اینچونین است محبوبم!
در شهر من، باران
شهر تو سرد و پوشیده از برف
گویی آسمان...
پیامبَر حرف های ماست به یکدیگر!
ولی تو خوب گوش کن!
هر قطره
واژه ای ست بریده از گلویم
که از بخار رمیده در سرمایی استخوان شکن
به شکل ابرهایی سرگردان
تو را صدا میزنند
عزیزترینم!
در بخار آخری که از پنجره ی اتاق
به بیرون دمیدم
جمله ای بود وصف ناپذیر!
و تو آن را سحرگاهان
به هنگامه ی نوازش ابرها و خورشید
در شمایل رنگین کمانی شکوهمند
خواهی دید....
| حمید جدیدی |
................................................
پ .ن : درحیرتم ... از این همه باران بهاری امسال .. بخصوص در شبانگاهان ... آنقدر زیبا و معطر ... ولی قلبم را میفشارد .. آرزوی همان خیابان همیشگی تا انتها ...تا دوردستها ... افسوس که خیلی زود گذشت خیلی زود .. و تا آخر عمر هر وقت که بارون بباره ......
دوستت دارد و از دور کنارش هستی
روی دیوارِ اتاق و سرِ کارش هستی
آخرین شاعرِ دیوانهتبارش هستی
دل من! ساده کنم، دار و ندارش هستی
دوستش داری و از عاقبتش با خبری
دوستش داری و باید که دل از او نبری
دوستش داری و از خیر و شرش میگُذری
دل من! از تو چه پنهان که تو بسیار خری
دوستت دارد و یک بند تو را میخواهد
دوستت دارد و در بند تو را میخواهد
همهی زندگی ات چند؟ تو را میخواهد
دل من! گند زدی... گند! تو را میخواهد
شعر را صرف همین عشقِ پریشان کردی
همهی زندگیات را سپرِ آن کردی
دوستش داری و پیداست که پنهان کردی
دل من! هر چه غلط بود فراوان کردی
دوستت دارد و از این همه دوری غمگین
دوستت دارد و توجیه ندارد در دین
دوستت دارد و دیوانگیِ محض است این
دل من! لطف بفرما سر جایت بنشین
مست از رایحهی کوچهی نارنجستان
دوستش داری و مبهوت شدی در باران
دوستش داری و سرگیجهای و سرگردان
دل من! آن دلِ آرامِ مرا برگردان
لب تو از لب او شهد و عسل میخواهد
لب او از تو فقط شعر و غزل میخواهد
دوستت دارد و از دور بغل میخواهد
دل من! این همه خوان، رستمِ یل میخواهد
دوستش داری و رؤیای تو جان خواهد داد
همه ی زندگیات را به فلان خواهد داد
فکر کردی به تو یک لحظه امان خواهد داد؟
دل من! عشق به تو شست نشان خواهد داد!
| یاسر قنبرلو |
جایِ تو را زنِ دیگری پر کرده
زنی که من هم جای شوهرش را پر کردم
گله ای نیست من عادت دارم
تو هم زیاد به دلت بد راه نده
مرد تو هم روزی زنی غیر از تو را دوست می داشت
مثل تو که قبل از او دلبسته در باز کردن من بودی...
حال این شهر زیاد خوب نیست
شهری که هیچ کدام از آدم ها
عشقِ اول هم نیستند...
آن چنانی که تو
آن چنانی که من
آن چنانی که همه ی آدم ها...!
| رسول ادهمی |
در قاب عکس ببین
تنهایی دو نفرهام را ..
یکی
آن من ..
که نگاهم می کنی
دیگری ...
منی که تنهایش گذاشته ای...
| شُکری اِرباش /