لب هایی که غنچه اما
به بوسه نمی رسند
یا لابه لای پرسه ،سوت می شوند
یا در گلوی فلوت
گریه می کنند
| رسول ادهمی |
................................................
کمی عقب می روم
مرا خوب تماشا کن
نیستم آن آدم سابق اما
هنوز هم نگاهم می کنی،
از خودم خوشم می آید .
دلم رقص می خواهد و می دانم
استخوان هایم نه می آورند
و عصا حرف مرا زمین می اندازد
تو سخاوتمندانه مرا خوب برانداز کن
لرزش دستانم را به حساب رقص بگذار
کمر خمیده ام را ادای احترامی تصور کن
به تمام زیبایی هایت
جوانی همه چیز را برده به جز
شوق و اشتیاق داشتن ات
دوستت دارم های من هنوز هم
کودکانه اند
جان من کمی با ناز بخند
بخند
می خواهم اندازه ی توانم
عشق کنم
شنیده بودم قلبش
با باطری کار می کند
برای همین کنجکاو نزدیکش شدم
بعد از سلام و احوال پرسی
شوخ که دیدمش گفتم ..
پدر جان شما با این وضع هنوز هم
به حاج خانم عشق می ورزی؟
خندید و گفت بیشتر اوقات
به زنم می گویم
عزیزم من شارژ ندارم
تو دوستم داشته باش ...
چیزی را بهانه کن برگرد
وانمود کن آمدی دنبال آن شال مشکی
یا نه برای شناسنامه برداشتن برگشتی
بیا طاقچه را به هم بریز و
همین طور جلوی چشم من
این سو و آن سو برو
به روی خودت نیاور که دلت می خواهد چمدانت را باز کنی ،
بمانی
به هوای خستگی در کردن
و کلافه از کجاست کو گفتن ها
بنشین
آری بنشین
نشستن یعنی بودن
کمی بیشتر بودن
یعنی نیم نگاهی دوباره به هم انداختن
یعنی گرفتن دست های تو
و آغازِ ِ "جان ِ من نرو بمان " های من
قبل از این که حرفی بزنیم
از ته دلت آه بکش
آه بکش ...
کار دارم
آه بکش
می بینی؟
آه که می کشی ...
شانه هایت بالا می روند
کمرت کمی باریک تر به نظر می آید
این ،کار هر روز استکان هایی ست
که لب های تو را می خواهند ...
زن ها وقتی زیاد چشم به راه ِ
نشستن جوجه انگشت هایی مردانه ،
روی شاخ و برگ گیسو شان می مانند،
کلافه از این نداری و نبودن
یک روز ...
دست به تبر می برند و
به جان جنگل گیسو می افتند ...
طوری که ما خیال می کنیم مد بوده لابد
که از ریشه زده
غافل از این که بی نوا
مرد و مردانه
خودش را شبیه نداشته اش کرده،
که معلوم نشود،
این چهره چهره ی همانی ست که نیست.
مردها ولی صبورترند
آن قدر در انتظار بوسه ی دلخواه می مانند
که زیر پای لبشان علف می روید
ما ولی باز فکر می کنیم مد بوده لابد
طرف ریش گذاشته
خواسته معلوم نشود
اجاق بوسه نداشته که روی لبهایش
لحاف کشیده سرما نخورند .
من فکر می کنم مد
همیشه دلش برای فقر سوخته
به ویترین ها نگاه کنی می فهمی
لباس ها
طوری پاره پوره اند
که هیچ فقیری
احساس نداری نکند
و نفهمیم که دارد که ندارد
یا همین عینک دودی
هم به کار پوشاندن گریه و اشک می آید
هم به چشم های کبود می ماند..