رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
سیمین بهبهانی
گناه ما به دیگران لطمه می زند
باور نداری ، هم نشین آدم سیگاری را ببین.
وقتى آنکس که دوستش داریم بیمار میشود
میگوییم امتحان الهى است
وهنگامى که شخصى که دوستش نداریم بیمار میشود میگوییم
عقوبت الهى !
وقتى آنکس که دوستش داریم دچار مصیبتى میشود
میگوییم از بس که خوب بود
و هنگامى که شخصی که دوستش نداریم به مصیبتى دچار میشود
میگوییم از بس که ظالم بود !
مراقب باش ! قضا و قدر الهى را آن طور که پسند توست تفسیر نکن
خدا به آن بزرگ? ستارالع?وب است . همه ما حامل عیوب زیادى
هستیمواگر لباسى از سوى خدا که نامش سِتْر و پوشش است
نبود ، گردنهاى ما از شدت خجالت خم میشد .
پس عیب جویى نکنیم در حالى که عیوب زیادى چون خون
دررگهادر وجودمان جاریست...
دنیا، دریاست و ما دائم توی آن دست و پا میزنیم. شنا بلد نیستیم. تازه اگر هم بلد باشیم با این همه گوی سنگی و سربی که به پا بستهایم، کاری نمیتوانیم بکنیم. هی فرو میرویم و فرو میرویم و فروتر.
هر دلبستگی یک گوی است و ما هر روز دلبستهتر میشویم. هر روز سنگینتر. هر روز پایینتر و این پایین، تاریکی است و وحشت و بیهوایی، اما اگر هنوز هستیم و هنوز زندهایم از بابت آن یک ذره هوایی است که از بهشت در سینهمان جا مانده است.
عرفان نظر آهاری
گفتند: چهل شب حیاط خانهات را آب و جارو کن. شب چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل سال خانهام را رُفتم و روییدم و خضر نیامد. زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم. گفتند: چلهنشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمین بر بام آسمان برخواهی رفت و ...
و من چهل سال از چله بزرگ زمستان تا چله کوچک تابستان را به چله نشستم، اما هرگز بلندی را بوی نبردم. زیرا از یاد برده بودم که خودم را به چهلستون دنیا زنجیر کردهام.
گفتند: دلت پرنیان بهشتی است. خدا عشق را در آن پیچیده است. پرنیان دلت را واکن تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود.
چنین کردم، بوی نفرت عالم را گرفت. و تازه دانستم بیآن که باخبر باشم، شیطان از دلم چهل تکهای برای خودش دوخته است.
به اینجا که میرسم، ناامید میشوم، آنقدر که میخواهم همة سرازیری جهنم را یکریز بدوم. اما فرشتهای دستم را میگیرد و میگوید: هنوز فرصت هست، به آسمان نگاه کن. خدا چلچراغی از آسمان آویخته است که هر چراغش دلی است. دلت را روشن کن. تا چلچراغ خدا را بیفروزی. فرشته شمعی به من میدهد و میرود.
راستی امشب به آسمان نگاه کن، ببین چقدر دل در چلچراغ خدا روشن است.
عرفان نظر آهاری