هیچ انسانی بدون تجربه شکست شخصیت جذابی نخواهد داشت
هر چه بیشتر شکست بخوری و برخیزی شخصیت قویتری خواهی داشت
آیا تا به حال کسی را دیده اید که بدون هیچ زحمتی به نتیجه برسد ؟
این آدما اگر هم وجود داشته باشند شخصیت شان تنها یک بند انگشت عمق دارد ...
کریس هاردویک
............................................
دو دوست پس از مدتها همدیگر را درخیابان دیدند و مشغول احوالپرسی شدند
یکی از آنها گفت دوست عزیز درگذشته هر روز دختری را در کنار تو میدیدم که با هم به سینما
و تئاتر میرفتید آیا نامزد بودید ؟
- بله
- حتما میانه شما به هم خورده که دیگر شما با هم به سینما نمیروید ؟
- نه ما با هم ازدواج کردیم
........................................
امروز خانه های بزرگتر داریم اما خانواده کوچکتر
راحتی بیشتر اما زمان کمتر
مدارک تحصیلی عالیتر اما درک عمومی کمتر
آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر
متخصصان بیشتر اما مشکلات بیشتر
داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر
بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم
بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم
بیشتر مینویسیم اما کمتر یاد میگیریم
بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر به انجام میرسانیم
درآمدمان بیشتر شده اما اصول اخلاقی مان ضعیف تر
اکنون زمان غذاهای آماده اما دیرهضم است
مردان بلند قامت شده اند اما شخصیت ها پست تر
سودها کلان شده اند اما روابط سطحی تر
از کتاب روز را خورشید میسازد
خبر بد : نمیتوانید مردم را مجبور کنید که دوستتان داشته باشند
عاشقتان باشند ، تاییدتان کنند ، قبولتان کنند یا با شما خوب باشند
از عهده کنترل کردن آنها هم برنمیایید .
خبر خوب : هیچ یک از اینها مهم نیستند ..
از کتاب روز را خورشید میسازد
.....................................
زندگی کردن با مردم این دنیا
مثل دویدن در گله اسب است
تا میتازی با تو میتازند
زمین که میخوری
آنهایی که جلوتر بودن
هرگز برای تو به عقب بر نمیگردند
آنهایی که عقب بودند
به داغ روزهایی که میتاختی تو را لگدمال میکنند ...
.................................
گنج من در طلبت رنج فراوان بردم
بی وضو دست می آلوده به قرآن بردم
به قمار آمدم آن موی به هم ریخته را
دل و دین باختم و حال پریشان بردم
شرم بوده ست و یا شوق ؟ نمیدانم شیخ
دکمه ای باز شد و سر به گریبان بردم
پیش تو شهر زبان ریخت و من سردادم
دیگران زیره و من چشم به کرمان بردم
آتشی بود که بعد از تو در این سینه نشست
گریه ای بود که هر شب به خیابان بردم
ابرم و رحمت من موجب زحمت شده است
سیل افتاده به هر نقطه که باران بردم
از تو چیزی به دلم نیست زلیخا که خودم
بودم آن کس که به تهمتکده دامان بردم ...
چه بگویم ؟
برای تو چه بگویم ؟
بگویم زخمم آن قدر عمیق شده که میتوان در آن درختی کاشت ؟
بگویم غمگینم ؟
و مرگ کاری نمیکند ؟؟
غلامرضا بروسان
.....................................
هر چه زنگ زدم گوشی را برنداشتی
کاری نداشتم
فقط خواستم بگویم
امروز جمعه است
و جمعه ها، عصر دارد
فقط همین ..
خدا نگهدار
فرید صارمی
...........................
همه چیزهایی را که نداشته ام
بیشتر دوست داشته ام
همچون تو
که بسیار دوری
که بسیار ندارمت ...
پابلو نرودا
........................................